آرشیو ماهانه : ژانویه 2013
تو” آن نیستی که به یادت بیاورم ، “تو” آن همیشه ای که به یادم می مانی . . .
.
www.campfa.ir
.
بـــیـــــــا … پـایـیــز را تحویــل نگــرفــتی … زمــستــــان شـد !
.
.
www.campfa.ir
.
نه
۲۱دسامبر، پیشگوئیِ دروغین بود
دنیا به آخر رسید
همآن روز که تو رفتی . . .
.
.
.
زمین از آمــــدن برف تــازه خشنود است
مــــن از شلوغی بسیــــار ردپــــا بیـزار . . .
.
.
.
دوام نمیاورم سرمای زمستان امسال را
باید کوچ کنم… به قشلاق آغوشت . . .
.
.
www.campfa.ir
.
آدمیان به لبخندی که بر لبی نشانند ، به احساس خوبی که بر جا می نهند
و به دردی که می کاهند ، می مانند ، بی شک تو ماندگاری . . .
.
.
.
دستانت را روی قلبم بگذار
تا بفهمی این دل با دیدن تو نمی تپد
میلـــرزد . . .
.
.
.
من که نباشم دنیا یک “من”کم دارد
تو که نباشی من یک “دنیا” کم دارم . . .
.
.
www.campfa.ir
.
به چـالِ گـونـه-ات ، گـاهی می شـود سـوگنــد خـــورد !
امّــا.. بـه چشمـهـایت ، هـمیـشه . . .
.
.
.
میان آمدن و رفتن مانده ام
بی تو، نه پای رفتنی است و نه
حوصله ی برای ماندن . . .
.
.
www.campfa.ir
.
مهم نیست
دور باشی
یا که نزدیک
از روبه رو بیایی
یا که روی بگردانی از من
ماه را از هر طرف که ببینی ماه است . . .
.
.
.
فاصلهی زمین تا آسمان را
آسمان پُر میکند
فاصلهی من تا تو را، تو . . .
.
.
.
داغتـــریـن آغــــوش هـــا را از تنـتــــ
و شیـریـــن تـریــن بــوســـه هـــا را از لبـــانتــــ
بیـــرون بکشـــم
بــه تـلـــافـی تمـــامـ ِ روزهــایـــی کـــه میخــــواهمتــــ
و نیسـتـــی . . .
.
.
.
خدایا..ازتجربه تنهاییت برایم بگو.. این روزهاسراپاگوشم . . .
.
.
www.campfa.ir
.
نگران نباش!
یلدا رفته
دیگر شبهایِ نبودن ، کوتاه میشود عزیز . . .
.
.
.
تو هم مرا دوست داری؟
آنگونه که من تو را ؟
پس چرا این شهر یک دیوانه دارد ؟
.
.
.
در نهایت
تنها کسی که میخواهم دل به دلش بدهم
تویی
تــو کـه نمـی دانــى
دیـشـب آن قــدر بــاران آمــد
کـه اگــر بگـویــم یــاد تــو نبـــودم
بــاران بــا مـن قهــر مـى کنــد
آن قـدر از پنجـره بیـرون را نـگاه کــردم
کـه اگـر بگـویـم منتظــر تــو نبــودم
پنجــره بــا مـن قهـر مـى کنـد
آن قــدر دلتنــگ خــوابیـــدم
کـه اگــر بگـویــم خــواب تــو را نـدیـدم
خـوابـت هـم مـرا تــرک مــى گـویـد . . .
.
.
www.campfa.ir
.
با تمـام مـداد رنگـی هـای دنـیا
بـه هـر زبـانی که بـدانی یـا نـدانی !
خـالی از هـرتشبیه و استعـاره و ایهـام …
تنهـا یکــ جملـه برایـت خـواهـم نوشت :
دوستت دارمــ خاص ترین مخـاطب خـاص دنیـا !
.
.
www.campfa.ir
.
تو تغییر نور را در آسمان تماشا میکنی
من چشمهای تو را . . .
.
.
.
همه مرا با خنده ی بلند میشناسند
بیچاره بالشم
با گریه های بیصدا . . .
.
.
.
خوش میگذره مال قدیم بود ، الان دیگه فقط خوشیم که میگذره . . .
.
.
www.campfa.ir
.
مدتهاست که بی دلیل ترکم کرده ای ، نمیدانم دلت از من سرد شد یا که سرت جایی دیگر گرم شد .
.
.
.
خیابانهای تنهایی دلی ولگرد میخواهد و اوازم بدون تو سکوتی سرد میخواهد
برایت مرده بودم تا برایم تب کند قلبت….ولی حتی نپرسیدی دلت همدرد میخواهد؟؟
.
.
www.campfa.ir
.
نخستین چکه ناودان احساسم را در قالب کلامی از جنس گلهای یاس میریزم
و آن را به آسمان نیلوفری دل زلالت برای شاد بودنت هدیه میکنم . . .
.
.
.
حوصله ات که سر میرود با دلم بازی نکن
من در بی حوصله گی هایم با تو زندگی کردم . . .
.
.
.
چه زیبا گفت مترسک ، وقتی نمی شود به سمتت آمد ، همین یک پا هم اضافی است .
.
.
www.campfa.ir
.
زخم های دستم را میبندند و میگویند چرا با خود چنین کردی ؟
ولی افسوس کسی زخم بزرگ دلم را ندید تا بگوید چرا با تو چنین کردند !
.
.
www.campfa.ir
.
مهربان چگونه از یاد میروی ؟ وقتی که بر صخره ی وجودم کتیبه ای ؟
.
.
www.campfa.ir
.
کشیدنِ انگشتــان کشیـــده تو روی گــونـــه هــای من
لــــذتی انـــکار ناپـــذیر است
من دنبـــال بهــانـــه می گــــردم
تـــا آسوده دستـــان شفـــابـــخش تو را در دست بگیــــرم . . .
.
.
.
دلم قهوه میخواهد
از همانهایی که برای آشنایی
با اصرار مرا به آن دعوت میکردی
نه از این قهوه هایی که در تنهایی سر میکشم . . .
.
.
www.campfa.ir
.
میترسم کسی بوی تنت را بگیرد ، دلت را بشنود و تو خو بگیری به ماندنش
چه احساس خط خطی و مبهم ایست این عاشقانه های حسود من . . .
.
.
.
تــو از آن هــایـی هستــی
کــه فکــر بـه تــو ، دیــدن تــوست
و دیــدن تــو فکــر تــو . . .
.
.
www.campfa.ir
.
زندگی چرخش واژگان است ، یکی به جرم تفاوت تنهاست ، یکی به جرم تنهایی متفاوت .
.
.
.
دلم برای لمس نگاهت سخت دلتنگی میکند ، به کدامین بهانه حواسش را پرت کنم !
.
.
.
روزی که با تو شروع نشود
اصلا نمی ارزد
به شب برسانی اش . . .
.
.
www.campfa.ir
.
زن : دوستت دارم
شوهر : منم دوستت دارم
زن : ثابتش کن ، داد بزن تا همه دنیا بفهمن
شوهر : کنار گوشش زمزمه میکند دوستت دارم.
زن : چرا آروم برام زمزمه میکنی؟
.
زندگینامه دانیال عبادی :
دانیال عبادی فارغ التحصیل رشته MBA می باشد. او با فیلم غیرمنتظره کار خودش را در سینما آغاز کرد و پیش بینی می شود در آینده با چهره جذابی که دارد به یکی از بازیگران پولساز سینمای ایران تبدیل شود.
عبادی قبل از بازی در فیلم غیرمنتظره با توجه به رشته اش مشاوره بازرگانی و تبلیغات برای شرکت ها ی تجاری و صنعتی انجام می داده است.قبل از آن هم به صورت حرفه ای به ورزش مشغول بوده است. فیلم “امشب شب مهتاب “کار دیگری از این بازیگر می باشد.
.
.
این روزها ساکت که بمانی میرود به حساب جواب نداشتنت!
عمرا اگه بفهمند داری جان میکنی..
تا احترامشان را نگه داری!!
.
.
مادرم ….
قدمهایت را بر روی چشمانم بگذار
تا چشمانم بهشت را نظاره کنند…
به سلامتی تموم مامانهای دنیا
.
.
.
.
wWw.CampFa.ir
من بدهکار تو ام ای مادر
همه جانی که به من بخشیدی
لحظاتی که برای امن من جنگیدی
و بدهکار توام عمرت را
روزهایی که ز من رنجیدی
اشک ها دزدی ، و به من خندیدی
من بدهکار تو ام ای مادر ….
.
.
.
.
گفتند
باد اورده را باد میبرد
اما……
تو که با پای خودت امده بودی
.
.
.
.
دستان من لایق شکوفه های اجابت نیست،پس بگذار دعاهایم را در دستان شما بنشانم تا اجابتشان را نظاره کنم.
التماس دعا
.
.
.
.
دانی که چرا راز نهان باتو نگویم.
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری.
.
.
wWw.CampFa.ir
.
.
ما ز هر صاحب دلی یک رشته فن آموختیم.
عشق از ناصر و صبر از کوه کن آموختیم.
گریه از مرغ سحر،خودسوزی از پروانه ها.
صد سرا ویرانه شد تا ساختن آموختیم.
.
.
اس ام اس های زیبای بهمن ۹۱
.
.
ما ز هر صاحب دلی یک رشته فن آموختیم.
عشق از ناصر و صبر از کوه کن آموختیم.
گریه از مرغ سحر،خودسوزی از پروانه ها.
صد سرا ویرانه شد تا ساختن آموختیم.
.
.
اس ام اس های زیبای بهمن ۹۱
.
wWw.CampFa.ir
.
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروی که بود تردامن شد
گویند شب آبستن و این است عجب
کاو مرد ندید از چه آبستن شد
.
.
.
.
همین چند روز پیش قلبت همین حوالی دیده می شد … چقدر هوای دلت آلوده است … دیگر نمی بینمش
.
.
.
.
گول دنیا را مخور……!!
ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند
بره های این حوالی گرگ ها را میدرند
سایه از سایه هراسان در میان کوچه ها
زنده ها هم آبروی مردگان را میبرند
.
.
.
.
wWw.CampFa.ir
بعضى هارو از دور که میبینى میدرخشن
جلو که میان میبینى درخشششون مال خورد شیشه هاشونه
دست دادن هنگام ملاقات دوستان و تکان دادن دست هنگام خداحافظی کارهای ساده ای است که برای این خانم تبدیل به آرزو شده بود.
به گزارش دیلی میل، اما با پیوند دو دست برای بیمار ۲۹ ساله به نام لیندسی اس او قادر خواهد بود این کارهای ساده را انجام دهد و به آرزوی خود رسید.
۵ سال پیش انسداد روده کوچک ناشی از بیماری کرون منجر به عفونت در این مدل تگزاسی شد و برخی اندام او به بافت مرده تبدیل شدند و در نتیجه وی دو دست و یک پای خود را از دست داد.
او کم کم خودش را با این شرایط وفق داد و توانست خودش مسواک بزند و حتی بدون انگشت با تلفن همراه پیام بفرستد. او از پای مصنوعی برای راه رفتن استفاده کرد.
لیندسی گفت: من این حقیقت را پذیرفته ام که پای من رفته است و این برای من قابل قبول است. اما در رویاهایم همیشه دو دست داشتم.
او منتظر یک اهدا کننده بود که هم زن باشد و هم رنگ پوست و اندازه دستش تقریبا شبیه او باشد.
طولی نکشید که یک اهداکننده پیدا شد و آنها به سرعت عمل جراحی را شروع کردند.
عمل جراحی در دو تیم جداگانه از دکترها انجام شد که یک تیم روی دست چپ و دیگری روی دست راست او کار کردند. این عمل حدود ۱۲ ساعت به طول انجامید. اینگونه عمل جراحی حدود ۶۰ بار در ۱۵ سال گذشته توسط جراحان مختلف صورت پذیرفته بود.
ماهیچه های لیندسی اکنون از واکنش خوبی برخوردارند و او حتی می تواند اشیاء کوچک را با استفاده از دست خود بردارد. با این حال هنوز این نگرانی وجود دارد که عمل جراحی موفقیت آمیز نبوده باشد.
سال آخر دبیرستان از طریق چت روم با پسر جوانی آشنا شدم و پس از دو هفته همدیگر را در یک پارک دیدیم. سامان با حرفهای عاشقانه مرا شیفته و دلباخته خودش کرد و از آن روز به بعد با موتورسیکلت دنبالم میآمد و با هم به این طرف وآن طرف میرفتیم …
تا اینکه دیپلم گرفتم و او با خانوادهاش به خواستگاریام آمد. اما از همان لحظه اول پدر و مادرش گفتند پسرشان آمادگی تشکیل خانواده ندارد و والدین من نیز مخالفت شدید خود را با این ازدواج اعلام کردند، ولی ما هر دو غرق در رویاها شده بودیم و تصمیم گرفتیم برای رسیدن به هم هر کاری که از دستمان بر میآید انجام دهیم و اگر لازم باشد چند سال صبر کنیم. با اینکه قسم خورده بودیم دوستی ما پاک و صادقانه بماند ولی خیلی زود این رابطه مخفیانه رنگ و بوی دیگری گرفت! حدود چند ماه گذشت و در این مدت من دو خواستگار خیلی خوب را رد کردم، تا اینکه متوجه شدم چه بلایی به سرم آمده است و باردار شدهام. وقتی موضوع را به سامان اطلاع دادم خودش را کنار کشید. با اعلام شکایت خانوادهام، او و پدر و مادرش از ترس آبرویشان خیلی زود دست به کار شدند و ما با هم ازدواج کردیم. زن جوان ادامه داد: بعد از عقد به اصرار جلال و مادرش بچهام را سقط کردم تا کسی از ارتباط گذشته ما مطلع نشود! من و سامان زندگی نکبت بار خود را در خانه پدرشوهرم آغاز کردیم و خانواده او که چشم دیدنم را نداشتند کلفتی خانه شان را بر عهدهام گذاشتند. شوهرم نیز در طول ۶سال زندگی مشترکمان مرا زیر ذرهبین گذاشته و با تهمتهای ناروا، بدبینی و شک و تردید اعصابم را به هم ریخته بود؛ من در برابر این همه تحقیر و توهین راهی جز سکوت و تحمل نداشتم. سامان با وجود اینکه هنوز ۲۰ روز از زمان زایمان من میگذشت دست و پایم را میبست و با آتش فندک به جانم میافتاد؛ تا اینکه نیمههای یک شب به کمک دختر سه سالهام طناب را پاره کردم و از خانه بیرون زدم. آمدهام تا از این مرد بیرحم شکایت کنم و بگویم که چوب اشتباهات خودم را میخورم و غرور، لج بازی و سوءاستفاده از اعتماد والدینم در استفاده از اینترنت، این بلاها را به سرم آورده است