آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش می ‏يابد! (قران کریم)
خوش آمدید - امروز : سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲

شعر ايراني

عکس نوشته شعرهای افشین یداللهی | شعر افشین یداللهی در سریال شهرزاد

عکس نوشته شعرهای افشین یداللهی

زندگینامه افشین یداللهی , بیوگرافی افشین یداللهی , زندگی افشین یداللهی

متن تیتراژ پایانی سریال معمای شاه

ایران به آتش می‌کشد، خاموشی تاریخ را
هوشیار پایان می‌دهد، مدهوشی تاریخ را

ایران به شوق زندگی، در مرگ رویین‌تن شده
مرد و زنش تلفیقی از، ابریشم و آهن شده

ایران پر است از عاشقان، این گنج‌های بی‌شمار
مرزیست پر گوهر ولی، با رنج‌های بی‌شمار

در بند بنشانم ولی، از بند‌ها آزاد شو
قلب مرا ویران کن، با خون من آباد شو

ما قرن‌ها پای وطن، پیدا و پنهان مانده‌ایم
ما پای فرهنگی کهن، با نام ایران مانده‌ایم

ایران به آتش می‌کشد، خاموشی تاریخ را
هوشیار پایان می‌دهد، مدهوشی تاریخ را

ایران به شوق زندگی، در مرگ رویین‌تن شده
مرد و زنش تلفیقی از، ابریشم و آهن شده

ایران پر است از عاشقان، این گنج‌های بی‌شمار
مرزیست پر گوهر ولی، با رنج‌های بی‌شمار

****

ایران فدایه اشکو خنده ی تو

دله پرو تپنده ی تو

فدایه حسرتو امیدت

رهاییه رمنده ی تو , رهاییه رمنده ی تو

ایران اگر دله تو را شکستند تورا به بند کینه بستند

چه عاشقانه بی نشانی که پایه درد تو نشستند

که پایه درد تو نشستند

کلام شد گلوله باران

به خون کشیده شد خیابان

ولی کلام آخر این شد که جانه من فدایه ایران

تو ماندیو زمانه نو شد خیاله عاشقانه نو شد

هزار دل شکستو آخر هزار و یک بهانه نو شد

ایران به خاکه خسته ی تو سوگند به بغضه خفته ی دماوند

که شوقه زنده ماندنه من به شادیه تو خورده پیوند

به شادیه تو خورده پیوند

ایران اگر دله تو را شکستند تورا به بند کینه بستند

چه عاشقانه بی نشانی که پایه درد تو نشستند

که پایه درد تو نشستند

ادامه مطلب

گیر دادن رستم (طنز)

این شعر قصد بی احترامی به شاهنامه نیست فقط محض خنده و شادی است.

گیر دادن رستم (طنز) | www.campfa.ir

چنین گفت رســتم به سهـــراب یل
که من آبـــرو دارم انــــــدر محـــل
مکن تیز و نازک ، دو ابـروی خود
دگر سیخ سیـخی مکن؛ مـوی خود

شدی در شب امتــــــحان گرمِ چت
بروگــمشو ای خــاک بر آن سـرت
اس ام اس فرستادنت بس نبــــــــود
که ایمـیل و چت هم به ما رو نمـود

رهـا کن تو این دختِ افراسیــــــاب

که مامش ترا می نمــــاید کبــــــاب
اگر سر به سر تن به کشتن دهیـــم
دریغـــا پسر، دستِ دشــمن دهیـــم

چوشوهر دراین مملکت کیمــیاست
زتورانیان زن گرفتـــــن خطـــاست
خودت را مکن ضــــایع از بهــراو
به دَرست بـــپرداز و دانش بجـــــو

دراین هشت ترم،ای یلِ با کـلاس
فقـط هشت واحد نمـودی تو پاس
توکزدرس ودانش، گریزان بـُدی
چرا رشــته ات را پزشـکی زدی

من ازگـــــــــور بابام، پول آورم
که هــرترم، شهـریه ات را دهـم
من از پهلــــــوانانِ پیــشم پـــسر
ندارم بجــز گرز و تیـــغ و ســپر

چو امروزیان،وضع من توپ نیست
بُوُد دخل من هفـده و خرج بیست
به قبـض موبایلت نگـه کرده ای
پــدر جــــد من را در آورده ای

مسافر برم،بنـده با رخش خویش
تو پول مرا می دهی پای دیـــش
مقصّر در این راه ، تهیمیــنه بود
که دور از من اینگونه لوست نمود

چنیـن گفت سهـراب، ایـــول پـدر
بُوَد گفـــته هایت چو شهـد وشکر
ولـی درس و مشق مرا بی خیـال
مزن بر دل و جان من ضــد حال

اگرگرمِ چت یا اس ام اس شویــم
ازآن به که یک وقت دپرس شــویم

کاش گاهے وقتا خدا از پشت اون ابرها مے اومد بیرون…

کاش گاهے وقتا خدا از پشت اون ابرها مے اومد بیرون…

و گوشم رو محکم میگرفت و داد میزد…

که آهاے!!بشین سر جات اینقده غر نزن…

همینه که هست…

بعد یه چشمک میزدوآروم تو گوشم میگفت…

غصه نخور همه چے درست میشه…

کاش گاهے وقتا خدا از پشت اون ابرها مے اومد بیرون... | عکس

کاش گاهے وقتا خدا از پشت اون ابرها مے اومد بیرون... | عکس

کاش گاهے وقتا خدا از پشت اون ابرها مے اومد بیرون... | عکس

کاش گاهے وقتا خدا از پشت اون ابرها مے اومد بیرون... | عکس