لباس قدیمی را بپوشید ولی کتاب نو بخرید.
خوش آمدید - امروز : سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲

محض خنده

هر نوشته ای نویسنده ای دارد. هر نویسنده ای حق دارد اسمش را پای مطلبش ببیند. نوشته هایی که در این صفحه می خوانید استتوس های کپی پیست شده ای است که در شبکه های اجتماعی دست به دست چرخیده و صاحبش را گم کرده. 

اگر «شما» نویسنده این آثار هستید، لطفا عصبانی نشوید. لبخند بزنید و به خواننده هایی فکر کنید که با خواندن نوشته هایتان لبخند می زنند و در دل تحسینتان می کنند.
– طرف قد ۲ متر و نیم، وزن ۱۴۰، بازوش دور کمر من، فاقد هرگونه چربی
تو تلویزیون اومده می گه توصیه من به جوونا اینه که از مکمل ها استفاده نکنند
خودِ لامصبت آخه با نون و پنیر اینجوری شدی؟
– از مارمولک له شده زشت تر، پسربچه تو سن بلوغه. اصلا مثل کوبیسم می مونه، هیچیش به هیچیش نمیاد
– دیشب که خوب می خوردین
این چی چیه آوردین؟
(گروه بانوان در مراسم پاتختی در هنگام باز کردن کادو)
– زندگی همیشه در جریانه ولی ما رو در جریان نمی ذاره!
– جای خالیش را نه کتاب پر می کند، نه قهوه، نه حتی سیگار، من دلم آی فون ۵ می خواهد.
محض خنده
– یه سوال ذهن منو مشغول کرده
چرا شلوار سفید می پوشی خاکی میشه رنگش سیاهه؟
ولی وقتی شلوار مشکی می پوشی خاکی میشه رنگش سفیده؟
– یکی می ره به شیرینی فروشه می گه این شیرینی کشمشیا چرا توش کشمش نیست؟
یارو میگه شما شیرینی ناپلئونی می خرین لای هر کدومش ناپلئونه؟
– کاش یکی بود که توی کوچه ها داد می زد:
خاطره خشکیه، خاطره خشکیه
اونوقت همه خاطراتتو،
همونایی که ارزش گرفتن دمپاییِ پاره هم ندارن
می ریختم تو کیسه و می دادم بهش و می رفت ردِ کارش
– اونقدری که من بالش زیر سرمو تا صبح می چرخونم، اگه به جاش توربین بود می تونستم برق کل روستاها رو تامین کنم!
– یکی از بزرگترین لذت های دوران کودکیم این بود که دستمو تا آرنج بکنم تو کیسه برنج! آی حال می داد.
– اینایی که با یه جمله مسیر زندگیشون عوض میشه، فرمون زندگیشون هیدرولیکه فک کنم
– «شام چی درست کنم؟»
اولین جمله مامانم در حین جمع کردن سفره ناهار
– بابابزرگم لپ تاپم رو دیده می گه چندتا قُوّه می خوره؟!
– همه نیمه گمشده و مکمل شونو پیدا کردن
ما هنوزمتمم مون روهم ندیدیم!
به ۳۰ درجه هم راضی شدیم دیگه!
نبود؟ یه ۱۰ درجه … !؟
– پسورد وایرلسمو دو روزه عوض کردم کلا محبوبیتمو تو همسایه ها از دست دادم! یکی یکی سرد و سردتر می شن. نگرانم دسته جمعی یه حرکتی بزنن.
امروز یکیشون بلند به اون یکی می گفت نامرد نذاشت فیلممو کامل دانلود کنم!
– تو صف نون بودم دیدم دوتا پسر هفت هشت ساله سر نوبت با هم بحث می کردن.
اولی: برو بابا! دومی: به من نگو بابا به من بگو عمو، وقتی می گی بابا من نسبت بهت احساس مسئولیت پیدا می کنم!
– فکر کنم دارم بابا می شم … الان چند شبه بیدار می شم کولرو خاموش می کنم!
– هر وقت احساس کردی خیلی بالایی چند تا نارگیل واسه من و بچه ها بنداز پایین!
– یه زمانی وقتی به رفیقت فحش ناموس می دادی حکم مرگتو امضا می کردی، الان میزان صمیمیت و رفاقتتو نشون می دی.
– ضربه روحی که یخچال خالی به من وارد می کنه، عشق دوران جوونیم نتونست وارد کنه.
– تنها موجودی که با نشستن به موفقیت می رسد مرغ است.
– یک بنده خدایی می گفت: حالا درسته ما قصد ازدواج نداریم ولی خب آخه یه خواستگار نباید بیاد برامون؟
– یه بار یه دویستی دادم به گدائه، گدائه گفت: خدای نکره یه وقت لازمت نشه؟!
– یارو دو دقیقه پیش زنگ زده خونه به جای اینکه من بگم شما، اون میگه شما؟ منم گفتم ببخشید اشتباه برداشتم!
– یه روز رفتم شلوار بخرم فروشنده یه شلوار آورد خوب نبود. گفتم این خیلی خزه، مگه اسکلم اینو بپوشم؟
فروشنده از پشت پیشخون اومد اینور دیدم همون شلوار پای خودشه!
– بزرگترین مقامی که تا امروز بهش رسیدم وقتی بود که دبستان می رفتم و مامور آبخوری شدم.
– آیا می دونین اولین کسی که عبارت «مردا همه مثل همن» رو به کار برد، یه زن چینی بود که شوهرشو تو بازار گم کرده بود؟
– اگه قراره با دمپایی ابریِ خیس تو دهنِ کسی زده بشه، اون کسی نباید باشه جز پسری که با صدای بچگونه حرف می زنه!
– پسرخالم کلاس دوم تو امتحانشون یه سوال داشتن که گفته بود: آیا می دانید رود هیرمند به کدام دریا می ریزد؟ اینم نوشته بود: بله می دانم!
معلم خوشش اومده بود نمره کامل داده بود.
– به کافه چی گفتم همان همیشگی …
گفت زر نزن، مثل آدم بگو چی می خوری!
– پسرا هجده ماه میرن خدمت، اندازه ۱۸ سال خاطره تعریف می کنن! لامصبا همشونم قهرمان پادگان بودن.
منبع: هفت صبح

 

همچنین : بخوانید  طنز: خواص ازدواج برای دختر خانم ها!!
برچسب ها :