بیوگرافی سهراب سپهری + گلچین شعرهای کوتاه سهراب
سهراب سپهری (۱۵ مهر ۱۳۰۷ کاشان – ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ تهران) شاعر، نویسنده و نقاش اهل ایران بود. او از مهمترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبانهای بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شدهاند.
خانواده سهراب سپهری
مادر سهراب، ماه جبین، که اهل شعر و ادب هم بود، در خرداد سال ۱۳۷۳ درگذشت. منوچهر سپهری، برادر ارشد سهراب و تنها برادر وی که هم بازی دوران کودکی سهراب بود نیز در سال ۱۳۶۹ درگذشت. او سه خواهر به نام های همایون دخت، پریدخت و پروانه دارد.
پریدخت سپهری، خواهر وی، صبح ۱۸ بهمن ۱۳۹۵ در ۸۶ سالگی درگذشت. سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و به همین سبب در همان سال برای درمان به انگلستان رفت، اما بیماری بسیار پیشرفت کرده بود و وی ناکام از درمان به تهران بازگشت. او سرانجام در غروب ۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت. صحن امامزاده سلطانعلی بن محمد باقر روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی سهراب گردید.
در ابتدا یک کاشی فیروزهای در محل دفن سهراب سپهری نصبشد، و سپس با حضور خانواده وی سنگ سفید رنگی جایگزین آن گردید که بر روی آن قسمتی از شعر «واحهای در لحظه» از کتاب حجم سبز با خطاطی رضا مافی حکاکی شدهبود
شعر سهراب سپهری
شعر سهراب سپهری مطلقاً نیمایی است. تمامی اشعار او تصویر سازی است. در این شیوه جدید سهراب سپهری بر دیدگاه انسان مدارانه و آموختههایی که از فلسفه ذهن فرا گرفته بود به شیوه جدیدی دست یافت که «حجم سبز» شیوه تکامل یافته سبکش محسوب میشود. وی عادت داشت که دور از جامعه آثار هنری اش را خلق کند و برای رسیدن به تنهاییهایش «قریه چنار» و کویر های کاشان را انتخاب کرده بود. شعر وی صمیمی، سرشار از تصویرهای بکر و تازهاست که همراه با زبانی نرم، لطیف، پاکیزه و منسجم تصویر سازی میکند. از معروف ترین شعرهای وی می توان به: نشانی، صدای پای آب و مسافر اشاره کرد که شعر صدای پای آب یکی از بلندترین شعرهای نو زبان فارسی است. کریم امامی که از دوستان نزدیک وی بوده در زمان حیاتش برخی از شعرهای سهراب را به زبان انگلیسی ترجمه کردهاست. در سال ۱۳۷۵، ترجمه انگلیسی دو مجموعه صدای پای آب و حجم سبز با ترجمه اسماعیل سلامی و عباس زاهدی توسط انتشارات زبانکده منتشر شد. بعدها نیز مترجمان دیگری شعرهای وی را به زبان های انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه کردند. در سال ۱۳۷۱ شعرهای منتخبی از دو کتاب حجم سبز و شرق اندوه با نام «ما هیچ، ما نگاه» توسط «کلارا خانیس» به زبان اسپانیایی ترجمه شد.[ در سال ۱۳۷۵ منتخبی از اشعار سهراب سپهری توسط هنرمند ایرانی جاوید مقدس صدقیانی به زبان ترکی استانبولی ترجمه و از سوی انتشارات YKY در کشور ترکیه منتشر شد.
شعر های کوتاه سهراب سپهری
غمی غمناک
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
خندهای کو که به دل انگیزم؟
قطرهای کو که به دریا ریزم؟
صخرهای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است
عکس سهراب سپهری
روشنی، من، گل، آب
ابری نیست
بادی نیست.
می نشینم لب حوض
گردش ماهیها، روشنی، من، گل، آب
پاکی خوشه زیست.
مادرم ریحان میچیند
نان و ریحان و پنیر، آسمانی بی ابر، اطلسیهایی تر
رستگاری نزدیک: لای گل های حیاط.
نور در کاسه مس، چه نوازشها می ریزد!
نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین میآرد.
پشت لبخندی پنهان هر چیز.
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست، که نمیدانم
میدانم سبزهای را بکنم خواهم مرد
میروم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم
راه میبینم در ظلمت، من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه، از پل، از رود، از موج
پرم از سایه برگی در آب:
چه درونم تنهاست.
معروف ترین شعر نو های سهراب سپهری
در گلستانه
دشتهایی چه فراخ!
کوههایی چه بلند!
در گلستانه چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
پشت تبریزیها
غفلت پاکی بود، که صدایم میزد.
پای نی زاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم:
چه کسی با من حرف میزد؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه،
بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ
و فراموشی خاک.
لب آبی
گیوهها را کندم و نشستم، پاها در آب
«من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ! میچرد گاوی در کرد
ظهر تابستان است
سایهها میدانند که چه تابستانی است
سایه هایی بی لک
گوشهای روشن و پاک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد.
در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه