بایگانی برچسب ها: داستان ازدواج نامشروع دختر پسر ایرانی از چت یاهو
سال آخر دبیرستان از طریق چت روم با پسر جوانی آشنا شدم و پس از دو هفته همدیگر را در یک پارک دیدیم. سامان با حرفهای عاشقانه مرا شیفته و دلباخته خودش کرد و از آن روز به بعد با موتورسیکلت دنبالم میآمد و با هم به این طرف وآن طرف میرفتیم …
تا اینکه دیپلم گرفتم و او با خانوادهاش به خواستگاریام آمد. اما از همان لحظه اول پدر و مادرش گفتند پسرشان آمادگی تشکیل خانواده ندارد و والدین من نیز مخالفت شدید خود را با این ازدواج اعلام کردند، ولی ما هر دو غرق در رویاها شده بودیم و تصمیم گرفتیم برای رسیدن به هم هر کاری که از دستمان بر میآید انجام دهیم و اگر لازم باشد چند سال صبر کنیم. با اینکه قسم خورده بودیم دوستی ما پاک و صادقانه بماند ولی خیلی زود این رابطه مخفیانه رنگ و بوی دیگری گرفت! حدود چند ماه گذشت و در این مدت من دو خواستگار خیلی خوب را رد کردم، تا اینکه متوجه شدم چه بلایی به سرم آمده است و باردار شدهام. وقتی موضوع را به سامان اطلاع دادم خودش را کنار کشید. با اعلام شکایت خانوادهام، او و پدر و مادرش از ترس آبرویشان خیلی زود دست به کار شدند و ما با هم ازدواج کردیم. زن جوان ادامه داد: بعد از عقد به اصرار جلال و مادرش بچهام را سقط کردم تا کسی از ارتباط گذشته ما مطلع نشود! من و سامان زندگی نکبت بار خود را در خانه پدرشوهرم آغاز کردیم و خانواده او که چشم دیدنم را نداشتند کلفتی خانه شان را بر عهدهام گذاشتند. شوهرم نیز در طول ۶سال زندگی مشترکمان مرا زیر ذرهبین گذاشته و با تهمتهای ناروا، بدبینی و شک و تردید اعصابم را به هم ریخته بود؛ من در برابر این همه تحقیر و توهین راهی جز سکوت و تحمل نداشتم. سامان با وجود اینکه هنوز ۲۰ روز از زمان زایمان من میگذشت دست و پایم را میبست و با آتش فندک به جانم میافتاد؛ تا اینکه نیمههای یک شب به کمک دختر سه سالهام طناب را پاره کردم و از خانه بیرون زدم. آمدهام تا از این مرد بیرحم شکایت کنم و بگویم که چوب اشتباهات خودم را میخورم و غرور، لج بازی و سوءاستفاده از اعتماد والدینم در استفاده از اینترنت، این بلاها را به سرم آورده است