اینترنت همانند دریاست ، کسی که آن را نمی شناسد همانند کسی ست که شنا را نمی داند.
خوش آمدید - امروز : یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

تفريح و سرگرمي

اولین آدمی در جهان که نه زن است و نه مرد !+ عکس

اولین آدمی در جهان که نه زن است و نه مرد !+ عکس
یک بریتانیایی ادعا کرده است کهجنسیت خاصی ندارد و به این ترتیب قرار است به عنوان اولین انسانی اعلامشود که به طور رسمی هیچ جنسیت مرد یا زنی ندارد.

 موری می ولبی ۴۸ سال با جنسیت مذکر به دنیا آمد ، اما در سال ۱۹۹۰ و در سن ۲۸ سالگی دست به عمل تغییر جنسیت زد.

اما این تغییر جنسیت نیز او راراضی نکرد و به همین دلیل می ولبی تصمیم گرفت هیچ جنسیت مشخصی نداشتهباشد.به این ترتیب این فرد ۴۸ ساله قرار است به طور رسمی به عنوان اولینانسانی شناخته شود که هیچ جنسیت مشخصی ندارد.
 
اولین آدمی در جهان که نه زن است و نه مرد !+ عکس - www.taknaz.ir

می ولبی در سن ۷ سالگی به استرالیا مهاجرت کرد.مقامات رسمی آن‌جا بعد ازآن‌که پزشکان نتوانستند جنسیت بدن این فرد را به طور دقیق مشخص کنند تصمیمگرفتند دسته بندی جدیدی به نام بدون جنسیت اضافه کنند تا بتوانند او را دراین دسته قرار دهند.

تکناز ،می ولبی در این باره می‌گوید : مفهوم مذکر یا مونث بودن برای من معنیندارد.بنابراین من تصمیم گرفتم که هیچ جنسیت خاصی نداشته باشم.گفته می‌شودافراد زیادی هستند که از این که جنسیت خاصی نداشته باشند استقبال می‌کنند.
 

چند داستان کوتاه و آموزنده

ارزش کار
جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود. یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند.
مافوق به سرباز گفت : اگر بخواهی می توانی بروی ، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه ؟
دوستت احتمالا مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی

 
حرف های مافوق اثری نداشت و …
سرباز به نجات دوستش رفت. به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند
افسر مافوق به سراغ آن ها رفت، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت :من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه، دوستت مرده! خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی
سرباز در جواب گفت: قربان ارزشش را داشت

 
منظورت چیه که ارزشش را داشت!؟ می شه بگی؟
سرباز جواب داد: بله قربان، ارزشش را داشت، چون زمانی که به او رسیدم هنوز زنده بود، من از شنیدن چیزی که او گفت احساس رضایت قلبی می کنم.
اون گفت: ” جیم …. من می دونستم که تو به کمک من می آیی
پاسخ دکتر حسابی
یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم .
دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند .

ادامه داستان ها در ادامه مطالب

آرزو
همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : “دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟” گفت: می خواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش رابست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم؟!….

 
سالها گذشت تا اینکه روزی داغ تبر را روی کمر خود احساس کرد ، با خود گفت : این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم! با فریادی غم بار سقوط کرد و با صدایی غریب که از روی تنش بلند میشد به هوش آمد!

 
حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاس شده بود!