حافظه، پرونده تخيل و گنجينه عقل، دفتر ثبت وجدان و مخزن انديشه است.(بازيل
خوش آمدید - امروز : جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
خانه » آرشیو برچسب: داستان شهر ممنوعه

بایگانی برچسب ها: داستان شهر ممنوعه

داستان شهر ممنوعه !!

 

داستان شهر ممنوعه !!

 

    شهری بود که در آن، همه چیز ممنوع بود…

و چون تنها چیزی که ممنوع نبود بازی الک دولک بود، اهالی ‌شهر هر روز به صحراهای اطراف می‌رفتند و اوقات خود را با باری الک دولک می‌گذراندند…    

و چون قوانین ممنوعیت نه یکباره بلکه به تدریج و همیشه با دلایل کافی وضع شده بودند، کسی دلیلی برای گلایه و شکایت نداشت و اهالی مشکلی هم برای سازگاری با این قوانین نداشتند…!    

سال ها گذشت. یک روز بزرگان شهر دیدند که ضرورتی وجود ندارد که همه چیز ممنوع باشد و جارچی‌ها را روانه کوچه و بازار کردند تا به مردم اطلاع بدهند که می‌توانند هر کاری دلشان می‌خواهد بکنند…

جارچی ها برای رساندن این خبر به مردم، به مراکز تجمع اهالی شهر رفتند و با صدای بلند به مردم گفتند:

آهای مردم! آهای … ! بدانید و آگاه باشید که از حالا به بعد هیچ کاری ممنوع نیست !!!

مردم که دور جارچی ها جمع شده بودند، پس از شنیدن اطلاعیه، پراکنده شدند و بازی الک دولک شان را از سر گرفتند…!!!

 

جارچی ها دوباره اعلام کردند:    

می‌فهمید!؟! شما حالا آزاد هستید که هر کاری دلتان می‌خواهد، بکنید !

اهالی جواب دادند: خب! ما داریم الک دولک بازی می‌کنیم !

 

جارچی ها کارهای جالب و مفید متعددی را به یادشان آوردند که آنها قبلاً انجام می‌دادند و حالا دوباره می‌توانستند به آن بپردازند…    

ولی اهالی گوش نکردند و همچنان به بازی الک دولک شان ادامه داند؛ بدون لحظه‌ای درنگ !!!

 

جارچی ها که دیدند تلاش شان بی‌نتیجه است، رفتند که به اُمرا اطلاع دهند…

اُمرا گفتند: کاری ندارد! الک دولک را ممنوع می‌کنیم !

آن وقت بود که مردم دست به شورش زدند و همه امرای شهر را کشتند و بی‌درنگ برگشتند و بازی الک دولک را از سر گرفتند !!!