کامیابی تنها در این است که بتوانی زندگی را به شیوه خودسپری کنی.
خوش آمدید - امروز : جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

داستان کوتاه و آموزنده موهبت لبخند

داستان کوتاه و آموزنده موهبت لبخند

 داستان کوتاه و آموزنده موهبت لبخند

در یک هتل مجلل و در یک زمان مشترک، در دو سالن مجزا، دو سمینار موفقیت برگزار شد. سخنران اول تقریبا دو هزار نفر مخاطب داشت و سخنران دوم تقریبا چهارصد نفر مخاطب! حدود یک ساعت از وقت سخنرانی گذشته بود که مدیریت سمینارها، با اعلام یک ربع تنفس، هر دو سخنرانو برای استراحت یک ربعی به اتاق مخصوص راهنمایی کرد. بعد از کمی استراحت، سخنران دوم از سخنران اول پرسید:

_ برای من جای سوال شده! چرا در سمینار شما دو هزار نفر شرکت کردند و در سمینار من چهارصد نفر؟! من که آدم موفقی هستم. ثروتمند، صاحب نفوذ، اهل مطالعه، صاحب چهار جلد کتاب کسب و کار و پیروزی، صاحب دو کمپانی بزرگ و مشاور فروش چند شرکت نرم افزاری! با افراد موفق جهان هم دوست هستم و خیلی جایگاه خوبی توی جامعه دارم!…

سخنران اول از جاش بلند شدو برای یه لحظه خندید. بعد که آروم گرفت، گفت:

_ من یه چیزی دارم که تو اونو نداری!

سخنران دوم با تعجب پرسید:

_ چه چیزی مثلا؟…

سخنران اول ادامه داد:

_ “لبخند”! شما دوست بزرگوار من لبخند ندارید! یادتون باشه که خدای بزرگ، موهبت لبخندو به رایگان به ما انسانها هدیه داد. و فقط به ما انسانها. درحالیکه تمامی موجودات ازاین موهبت بی بهره اند. هیچ به این موضوع دقت کرده بودی استاد؟… به نظر من اصلا شایسته نیست مایی که این موهبت ارزشمندو به رایگان گرفتیم حالا به گرونترین قیمت به هم بفروشیم!

سخنران اول با گفتن این حرف، جولوتر آمد و با دستای گرمش دستای سخنران دوم رو گرفتو آروم فشرد و بعد لبخند ملیحی بهش هدیه داد…

همچنین : بخوانید  چند داستان کوتاه و آموزنده

دست نوشته: حسن ایمانی

منبع: داستانک