۱- طراح این تبلیغ دوچرخه قصد داشته با استفاده از یک پس زمینه زیبا، یک تبلیغ چشم نواز و هنرمندانه بسازد؛ غافل از اینکه یک دست را روی چرخ جلوی دوچرخه جا گذاشته است!
ده سوتی بـزرگ فتـوشاپی سال ! + تصاویر
۲- این تبلیغ ماشین فراری در نشریه ای به چاپ رسیده است. در نگاه اول، ظاهر خودرو جلب توجه می کند و پس زمینه زیبای آن. اما نگاه کنید به تصویر سگی که کنار ماشین است. باید پشت سگ روی بدنه ماشین دیده شود نه صورتش!
۳- این تبلیغ مثلا قرار است کیفیت بالای نمایشگر لپ تاپ را به بیننده نشان دهد اما کاملا مشخص است که این صفحه وبی که در لپ تاپ باز شده، روی تصویر مونتاژ شده است. احتمالا اول عکس را گرفته اند و بعد با فتوشاپ آن تصویر صفحه وب را روی نمایشگر لپ تاپ گذاشته اند.
۴- بیچاره سگی که یک پایش گم شده و معلوم نیست طراح محترم چرا آن را فراموش کرده است!
۵- خانم ورزشکار دارد از بطری آب می نوشد و آن را کج کرده ولی معلوم نیست چرا آب درون بطری کج نشده است؟!
پایان قسمت اول
منبع روزانه انلاین
فردی خواست خانه ای بسازد. نجاری آورد و گفت: چوب های کف را در سقف بگذار و چوب های سقف را در کف اتاق.
نجار سبب را پرسید، گفت: می گویند آدم وقتی ازدواج می کند زندگی اش زیر و رو می شود، من می خواهم چوب های خانه ام را همین حالا زیر و رو کنم تا هنگامی که ازدواج کردم همه چیز به حالت اول برگردد.
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را ازدست میدهیم.
استاد پرسید: اینکه آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟
چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.
سرانجام استاد چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.
هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها بایدصدای شان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟
آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟ چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهاشان بسیار کم است .
استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟
آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد.
…
امیدوارم روزی رسد که تمامی انسان ها قلب هایشان به یکدیگر نزدیک شود
غلامی کنار پادشاهی نشسته بود. پادشاه خوابش می آمد، اما هر گاه چشمان خود را می بست تا بخوابد، مگسی بر گونه او می نشست و پادشاه محکم به صورت خود می زد تا مگس را دور کند.
مدتی گذشت، پادشاه از غلامش پرسید:«اگر گفتی چرا خداوند مگس را آفریده است؟» غلام گفت: «مگس را آفریده تا قدرتمندان بدانند بعضی وقت ها زورشان حتی به یک مگس هم نمی رسد.»
مردی به نام استیو، برای انجام مصاحبه حضوری شغلی که صدها متقاضی داشت به شرکتی رفت. مدیر شرکت، به جاى آن که سین جیم کند، یک ورقه کاغذ گذاشت جلوی استیو و از او خواست برای استخدام، تنها به یک سوال پاسخ بدهد.
سوال این بود: شما در یک شب بسیار سرد و توفانى، در جاده اى خلوت رانندگى می کنید، ناگهان متوجه می شوید که سه نفر در ایستگاه اتوبوس، به انتظار رسیدن اتوبوس، این پا و آن پا می کنند و در آن باد، باران و توفان چشم به راه کمک هستند.
یکى از آن ها پیر زن بیمارى است که اگر هر چه زودتر کمکى به او نشود ممکن است همان جا در ایستگاه اتوبوس غزل خداحافظى را بخواند.
دومین نفر، صمیمى ترین و قدیمى ترین دوست شماست که حتى یک بار شما را از مرگ نجات داده است و نفر سوم، همسر آینده شماست که حالا با او در دوران نامزدی به سر می برید؛ اما خودروی شما فقط یک جاى خالى دارد، شما از میان این ۳ نفر کدام یک را سوار مى کنید؟ پیرزن بیمار؟ دوست قدیمى؟ یا نامزدتان را؟
جوابى که استیو نوشت باعث شد از میان صدها متقاضى، به استخدام شرکت در آید. پاسخ این بود: من سوئیچ ماشینم را می دهم به آن دوست قدیمى ام تا پیر زن بیمار را به بیمارستان برساند، و با نامزدم در ایستگاه اتوبوس می مانم تا شاید اتوبوس از راه برسد.
بچهها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته بود: فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست. در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود.
یکى از بچهها رویش نوشت: هر چند تا مىخواهید بردارید! خدا مواظب سیبهاست!
اولین تانک دشمن را که زد بقیه تانک ها دور زدند. صدای ا…اکبر بچه ها بلند شد، او اما خیلی آرام بود.
گفتم: گلوله ات به هدف خورد، خوشحال نیستی؟!!
گفت: ما مامور به تکلیف هستیم نه مامور به نتیجه. تکلیف من هدف گرفتن و شلیک کردن بود. حالا به هدف بخورد یا نه، کار اونه.
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی، میتونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلاتها خجالت میکشه گفت: “دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار”
دخترک پاسخ داد: “عمو! نمیخوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمیشه شما بهم بدین؟ “
بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی میکنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!
مراد از عبارت بالا که غالباً از باب طنز و تعریض و کنایه گفته می شود این است که فلانی روی در نقاب کشید و از دار دنیا رفت .
آورده اند که …
در قروت و اعصار گذشته که وسایل و امکانات عصر حاضر فراهم نبود بوق در غالب امور و شئون اجتماعی مورد کمال ضرورت و احتیاج بوده از آن تقریباً در همه جا استفاده می کرده اند . فی المثل وسیله ارتباطی و مراصلاتی بوده ، یعنی در شاهراههای ایران ، هر چند کیلومتر به چند کیلومتر بوق زنها و شیپورچی ها ، اخبار و اطلاعات مهم و فوری را به صورت رمز به طرف مقابل اطلاع می دادند و آن هم به دیگری می گفت تا در ظرف چند ساعت آن خبر به مقصد می رسید .
در جمع آوری سپاهیان و تشویق و تحریض آنان به حمله و تعرض به کار می رفت تا خوف و هراس در قلوب آنان راه نیابد و شجاعانه بر دشمن بتازند .
در جشنها و عروسیها به همراه ساز و دهل و کرنا به صدا می آمد و بر رونق و نشاط جشن می افزود .
آسیابانها به وسیله بوق و آهنگ مخصوصی آمادگی آسیا را به روستائیان و کشاورزان اعلام می داشتند تا گندمهای خودشان را به سر آسیا ببرند و آرد کنند.
بالاخره بوق درباره مردگان و اموات نیز به کار می رفت.
توضیح آنکه اگر مرد یا زن بیماری به هنگام شب از دار دنیا می رفت، با آهنگ مخصوصی که می توان آن را به آهنگ عزا تعبیر کرد بوق می زدند تا سکنه آن آبادی آگاه شوند و صبحگاهان در تشییع جنازه متوفی شرکت کنند ، دیر زمانی پس از انجام این مراسم اگر احیاناً افراد بی خبر از جریان مرگ آن شخص می پرسیدند مخاطب از باب طنز یا کنایه جواب می داد ، بوقش را زدند ، یعنی از این دنیا رفت و روی در نقاب خاک کشید.
این عبارت رفته رفته بصورت ضرب المثل درآمد و اکنون نه تنها در مورد اموات و مردگان به کار می رود ، بلکه درباره افرادی که از مشاغل حساس برکنار شده باشند نیز ، مورد استشهاد و تمثیل قرار می گیرد . فی المثل می گویند فلانی بوقش را زدند یعنی دیگر کاره ای نیست و از گردونه خارج شده است.
این روزها شبیه شیشه ی ماشین شده ام!
خرد و تکه تکه شده ام…
اما از هم نمی پاشــــــــم
ولی شکسته ام
باور کن
ایستاده
در حباب مه آلود تنهایی خویش
در جستجوی سایه
و اما
تاریکی…
www.campfa.ir
************
مثل اسمان می مانی
دوستت دارم ولی نمی توانم داشته باشمت
************
میری تو از همه روزهای من
من و تنها میزاری تو دنیا
میگی دوست نداری حسِ منو
میری
از آخرین باری که گفتی و رفتی و تورا ندیدم
روزها آمد و سالها گذشت و دقیقه ها رفت
من هیچ وقت نفهمیم که چرا تورا دیدم؟
وقتی قرار نبود همیشگی باشی
و چرا رفتی؟
وقتی که می شد نیامده باشی
…تو
نبودی … آمدی … رفتی
اما در خاطرمن ماندی
و من هر صبح به یاد می آورم که تورا باید فراموش کنم.
یادهایی مانده اما لابلای ذهن درمانده ی من. . .
که به صد روز وهزار ثانیه ی دور و دراز می برَدَم.
به خیالم که هنوز هم هستی
. . .
خاطراتم با تو آنقدر که مرور شد تکراری شد
کاش هنوزهم بودی.
بیا باورکنیم دنیا، هنوز هم مثل شب زیباست
زمینش هست
هوایش هم
خدایش مهربان با ما
چقدر از غم سرودیم و چقدر با غصه سر کردیم
رهایش کن
کمی بگذر. . .
بیا باور کنیم دنیا، برای زندگی زیباست.
www.campfa.ir
لبهایم را پر از واژه های حضور میکنم
قلبم را لبریز دوست داشتن
کنار دلتنگی پهلو میگیرم
گویی برای شکستن آماده ام. . .
من واژگان را جز برای دوست داشتن صدا نمیزنم
و سکوت را در پی فریاد دقیقه ها میرقصانم
شاید باز رهگذر روزهای خالی از دلهره باشم
درد ما بی خبریست
درد ما تنهاییست
درد ما روز وشبهای همه تکراریست . . .
درد ما آسمانیست که هوایش سرب ست
و زمینش زندان. . .
مردمانش پی نان
نگاهم،
در هماغوشی با نگاهش
آبستن حادثه ایست
به وسعت تاریکی شب
و من
بسی گاه است و دیر زمانی است
که از تاریکی شب
همی روی گردانم!
www.campfa.ir
تو در یاد منی اما یادت بی من است
دست من در دست توست اما فکرت جای دیگریست
در پی عشقی شیرین بودم ناگاه عقلم یخ زد
آتشی که در دلم به پا کردی مستم کرد
چه بی هوا مرا در آغوشت میکشی
آنجا که آخر دنیاست! زیبایی ها به بک چیز ختم
و مهربانی ها در آغوش تو خلاصه می شود،
نیستی به جایم، نیستی تا بدانی دنیا به آخر رسیده
و من در بهشت خود
عریان از هر اندیشه ای غوطه ورم
گاه حجم نگاهت در نبودت هزار بار در من تکرار می شود،
در من گمشده ای!!!
و به دنبال هجـای رفتن می گردی، بی فانوس، بی چراغ …
شعله ای فروزان به نام عشق،
به نام عشق،
به نام عشق روشن خواهم کرد و به دستت خواهم داد
روزی خواهی رفت می دانم،
این را شعله فروزان عشق در من سرداد،
که روشنایی من بیش از فانوس و چراغ است،
شعله ام تورا خواهد سوزاند و او را بی تاب رفتن خواهد کرد، خاکسترت را باد به منزل گه یار به ویرانی خواهد برد.
کاش در رابطه ها فانوسی به روشنایی بس بود
کاش کاشف دیوانه شعله عشق فقط یک شب مست بود
گرمای دستانت را
چون پیام آوری
در قبیله ی دستانم
برانگیز
پیش از آن که
این همه احساس
این همه دیوانگی
این همه شیطنت های از سر دیوانگی
در سرمای دستانم جان سپارند
جوانمرگی شگون ندارد
جزئیات چشمهایت …
کُلیات زندگی من است!!
www.campfa.ir
چـقـد دلـم تـنـگ شـده واسـه زمـانـهـایـی کـه..
خـوابـش نـمـیـبـُرد.. بـا بـوسـه از خـواب بـیـدارم مـی کـرد..
هـرچـقـدم الـتـمـاسـِش مـیـکـردم بـذار بـخـوابـم، خـسـتـه م، تــوجــه نـمـی کـرد..
بـازم بـوسـم مـی کـرد.. وقـتـی خـیـالـش راحـت شـد کـه بـیـدارم..
سَـرِشـو مـی ذاشـت رو قـلـبـم.. احـسـاسِ امـنـیـت مـی کـرد کِـنـارم..
و زودی خــوابــِش مــی بــُرد….
هـــیــــس..! آرامـتـر بــاشــید .. عـشـقِ مـن در آغـوشِ دیـگـری خـوابـیـده…
اگر عاشقم نیستی پس چرا عشق منی؟
چِقَـد خـوبــہ کــہ تــو هَـسـتے
چِقَـد خـوبــہ تـورو دآرم
چِقَـد خـوبــہ کـہ تـو دِلـتنگــیم
سـر بــہ شـونـہ هاے تـو میـزارم
چِقَـد خـوبــہ پَـناه اَمن مـن هَـسـتے
حـریمُ هُرمِ نفـس هاے مـن هستے
می توانستم بهترین رنگ ها را برایت نقاشی کنم اما تو تنها دستان سیاهم را دیدی . . .
میترسم از روزی که دور از هم در آغوش دو غریبه بی قرار هم باشیم….
عاشقانه های که برایت مینویسم مثل آن چای هایی هستندکه خورده نمی شوند!
یخ میکنند وباید دور ریخت!
فنجانت را بده دوباره پر کنم…
شاید چیزی که میخوام براتون بگم رو تو فیلم ها دیده باشید اما برای من واقعا اتفاق افتاد…
سال گذشته من نامزد کردم اما به دلایل خیلی مسخره ای بهم خورد. امسال ولنتاین گفتم بزار به یاد سال پیش برم همون رستورانی که رفتیم با نامزدم و کلی بهمون خوش گذشت.
خیلی دلم گرفته بود . رفتم تو رستوران اما کاش نمی رفتم….
همون نامزدم رو دیدم با یه پسره و یه هدیه رو میزشون …..
داشت میخندید و خیلی خوشحال بود ….
خیلی دلم شکست ….
اما خدا رو شکر که خوشجاله … همین برای من بسه…
ارزش دوست یه دنیاست
گرچه آخرش ناپیداست و به آخرش نمی اندیشم چون همین دوست داشتن زیباست
گفتم بخ گل زرد چرا رنگ منی
افسرده و دلتنگ چرا مثل منی
من عاشق اویم که رنگم شده زرد
تو عاشق کیستی که همرنگ منی
بدترین وبزرگترین شکسته عشقی رو کسی میخوره که
پدر مادرش ولش کنه
درکش میکنی؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﺧﺖ ﺩﺍﺭﺩ!!!
ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﯼ ﻧﮑﺮﺩﻡ؛ ﻣﻦ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﮐﺮﺩﻡ …
www.campfa.ir
در این حوالی کسانی هستند که تا ذیروز میگفتند بدون تو حتی نفس کشیدن برایم سخت است اما حالا در اغوش دیگری نفس نفس میزنند………………..
کاش تو جای گوشیم بودی
نه اینکه بخوام کوچیکت کنم،یابذارمت جای اشیاء
فقط چون،هرلحظه در جهات مختلف لمست میکردم
خیلی دوست داشتم که کوچیکترین آرزوی کسی باشم که بزرگترین آرزوم بود.
تـــو را دوست میدارم . . .
چه فـرق مى کند که چـــــــــــــــرا!؟
یــــــــــــا از چــــــــــــه وقـت!
یـا چطـور شـد که . . .!
چه فـــــــــــــــرق میکـند؟!
وقتى تــو بـایـد بــــــــــــــاور کنـى . . . که نمـى کـــــــــنى (! )
و من بــایـد فـرامـــــــــوش کــنم . . . کـه نمـــــى کـــــنم (! )
ســــلام نــــفـــســـم….
خـــوبـــی؟ مـــوهــات چـــرا ســفـــــیـــد شـــده ( بــا اشـــک )؟
اشـــکــال نــداره بـــیـــا … بــیـــا …..هــرچـــی بـــود گــذشـــت ….
مـــن بــخــــشـــیــدمـــت……
هـــنـــوزم دوســتــت دارم…..
[[ دیـــالــوگ مــنــو عــشــق از دســـت رفــتــم تــو خــوابـــم … ]]
گفته بودن شکستن دل شده رسم آدما
اما تویه فرشته ای فرق میکنه رسم شما
فکر نمیکردم که تو ام بشی یه یار بی وفا
فرشته ها خوب میدونن چه جوریه رسم وفا
سعی نکن متفاوت باشی!
فقط “خوب باش” …
خوب بودن به اندازه ی کافی متفاوت است …!
وابسته که بشوی
پا بسته میشوی
بند بند دلت
بند میشود به پا …
چه معادله ی نابرابری وقتی که من برای دیدنت چشمهایم را می بندم و تو برای ندیدنم …
www.campfa.ir
ببین
همه چیز را پای چشمانت می نویسم؛
مهربانی
مهربانی
مهربانی
عادت کرده ام
این جناس های تام را قافیه ی عزل چشمانت کنم
اما نگاهت بلند است
باید فکر کثنوی چشمانت باشم…”
کاری کرده ای که تمام شعرم را
به غزل نگاهت
به بی وزنی نشسته ام….
مهــــــــــــرت،
با احترام به قانون جاذبه
از چشمم
.
.
.
.
.
“به دلم افتاد”
وقتی نیستی؛
دهانم را روی حالت سکوت می گذارم
قلبم؛
.
.
.
“زنگ می زند”
خنـــجر را بـــــردار!
تـــا تــــوان هـــســت بـــزن
عـــادت کـــرده ام بــــه ایــــن زخـــم ها
امـــا تحـــمل خنــــجرهای تـــو آسان ترست!!!
آخر بــــوی دوســــت داشــــتن مـــی دهد…
حواست کجاست حـــــوّای مــــن بــعدی را بـــزن…!!!
خـاطـرات خـیـلـی عـجـیـبـنـد
گـاهـی اوقـات مـی خـنـدیـمـ بـه روزهـایـی کـه گـریـه مـی کـردیـمـ؛
گـاهـی گـریـه مـی کـنـیـمـ بـه یـاد روزهـایـی کـه مـی خـنـدیـدیـمـ . . .!
اَبروهایــــِ مـَردانهــــ اَتـــــ را دوستــــ دارَمــــ وَقتیـــــ بهـــــ اِسمــــِ غـِیرَتــــ دَر هـَمــــ تــَنیدهــــ میشــَود..
www.campfa.ir
آرامتر از این نمی شود
دوستت داشت
وقتی چشمانت
تا دندان مسلح است
برای گرفتن لحظه هایم .
کرم زشت و تنها بود، پیله بست، پروانه شد!
زیبا شد و رفت!
آری حکایت توست با من اوج گرفتی، شدی مال دیگری
من یکیم که چشاش خواب نداشت
کسی که راحت غرور و زیره پاش گذاست
مثل انا نیستم که رو پول میخوابن
همونه که از امصال تو پول میقاپن
من تو زندگی به هیچ کس تکیه ندادم
مردمم بهم محبتو بهم هدیه ندادن
یادته بهم گفتی مگه قلبت سنگه اقا
گفتی غروب جمعه است دلم تنگه اقا
گفتم عزیز دلم من برات چی بکنم؟
برم جلو بابات قمه کشی بکنم؟
دوست داری جای اینکه وست پارک ترکت کنم
کتمو بکنم بهت بدم گرمت کنم
ولی نمیزارم این جدایی سخت تر بشه
تا ببینم گونه هات ان وقت تر بشه
پس با دست کشیدن رو گونت خوشگلت میکنمو
با ۱ بوسه وست پارک ولت می کنم
ولی دلم واسه نگات تنگ میشه
اخرین لحظه ها یادم نمیره حتی باورش سخته
ببینم یکی دیگه دستاتو بگیره
منکه تورو خواستم بابام سرمایه دار نبود
خونمون گرم ترین تو گرمای سال نبود
هرکی تورو می خواد باید باباش پول دار باشه
امیدوارم بالاخوای تو یه پول دار باشه
مثل من عاشق دیونت خوبه باشه
اگه بنز نداره زیره پاش کوپه باشه
امیدوارم تورو جاهای خاص ببره
کادو واست انگشتره الماس بخره
ارزوی من باتو یه جای باکلاسه
که واست بخرم یه فنجون کافه گلاسه
متاسف ام که کاری از دستم بر نیومد
جیب من خوش بود برگ سبزام تر نیومد
خودت بخوای بابات نمیزاره بامن باشی
که تو سختی ها رفیق فابم باشی
حتی خدا هم میگه عشقتو بده بره
شعر من دیس ماو نیست همه اش دردودله
www.campfa.ir
یک لبخندم را بسته بندی کرده ام برای روزی که اتفاقی تو را می بینم …
آنقدر تمیز میخندم که به خوشبختی ام حسادت کنی و من در جیب هایم دست های خالی ام را فریب دهم که امن ترین جای دنیا را انتخاب کرده اند …
اونکه میخواست منو بفهمه نتونست !
اونکه میتونست بفهمه نخواست !
این شد که “تنهایی” تمام قد منو بلعید !!!
*********
قشنگترین اتفاق ذهنم حادثه ی شنیدن صدای تو بود …
چقدر تنهایم وقتی گاهی کم می شوی …
www.campfa.ir
و تو هیچگاه نخواهی فهمید که من با یاد همان دقایقی که کنار هم بودیم ، سال هایی را که بی تو گذشت زنده مانده ام !
تنها تنهایی است که بی تو به من می آید …
عادت این قبیله این است،
دور آتشی که میسوزی، می رقصند…
دستت را بده تا از آتش بگذریم
آنها که سوختند همه تنها بودند….!
بگذار مرز تنهایی را رد کنم …
ببین ؛ گذرنامه ام فقط مهر لبهایت را کم دارد …
تنهایی یعنی نه خودش هست که از تنهایی درت بیاره نه فکرش اجازه میده تنهاییتو با کس دیگه ای پر کنی
آنقدر نوشته هایم غمگین که
آنقدر من تنها که
آنقدر تنهایی سخت که
نمیدانی …
میبخشم کسانی را که هرچه خواستند با من ، با دلم ، با احساسم کردند و مرا در دوردست های خودم تنها گذاردند و من امروز به پایان خودم نزدیکم …
وقتی محبت کردم و تنها شدم ، وقتی دوست داشتم و تنها ماندم دانستم باید تنها شد و تنها ماند تا خدا را فهمید !
www.campfa.ir
میبخشم کسانی را که هرچه خواستند با من ، با دلم ، با احساسم کردند و مرا در دوردست های خودم تنها گذاردند و من امروز به پایان خودم نزدیکم …
وقتی که تنهام ، بالاتر و بهتر میتونم پرواز کنم چون نه نگران جا موندنم و نه نگران جا گذاشتن …
می شود تنهایی بچگی کرد
تنهایی بزرگ شد
تنهایی زندگی کرد
تنهایی مُرد
ولی قهوه ی غروب های دلگیر جمعه را نمی شود تنهایی خورد …
حق من از تو رهایی و تنهایی بود ، خدا داند حق دیگری را چه خواهی داد …
و تنها تنهایی ، دیگر حرف تازه ای نیست …
تنهایی چیزهای زیادی به انسان می آموزد ، اما تو نرو ؛ بگذار من نادان بمانم …
دنیا تنهایی های زیادی داره اما تنهایی من دنیایی داره …
تنهایی که طولانی میشه معیار دوست داشتن آدمها هم عوض میشه ؛ یهو میبینی اون آدم ، گلدون شمعدونی گوشه اتاقشو با کل دنیا هم عوض نمی کنه …
www.campfa.ir
از تنهایی خود لذت ببر تا دیگران نتوانند از بازی دادن تو لذت ببرند …
زندگی پر است از گره هایی که تو آن را نبسته ای اما باید تمام آنها را به تنهایی باز کنی ، تنهای تنها …
تنهایی یعنی همیشه سر به سر شیشه میگذارم و اشکهایم جاری میشوند بر سینه ی پنجره …
“من” یک نقطه دارد ؛ من تنها هستم !
“تو” دو نقطه دارد پس تنها نیستی !!!
www.campfa.ir
تنهایی قشنگتریـن و بی منت ترین حس دنیاست چون برای داشتنش نیاز به هیچکس نداری …
فلسفه ی تنهایی را هرچقدر هم خوب ببافند ، بی قواره بر تن آدم زار می زند …
دهان تنهائیم آب می افتد برای یک قطره بودنت !
فروردین:
اگر مدت زیادی با شخصی رابطه دوستی داشته اید، اکنون این دوستی صمیمانه تر می شود و این موضوع سبب خوشحالی زیادی برایتان می شود. سعی کنید با این شخص روراست باشید زیرا او نیز همین طور است.
اردیبهشت:
امروز مریخ به برج جوزا می رود این قسمت از چارت شما به پول مربوط می شود . مریخ سیاره حریصی است و به همین خاطر شما بدون فکر خرج می کنید. سعی کنید اول فکر کنید زیرا پشیمان می شوید.
خرداد:
انرژی تان فوق العاده بالا رفته است باید از افرادی که سعی دارند شما را از دنبال کردن غرایزتان باز دارند ، دوری کنید، زیرا شما حق انتخاب دارید و باید به حرف دلتان گوش کنید شما به دلایلی می دانید در حال حاضر چه کار می کنید، چه طور می خواهید آن را انجام دهید، چرا و کی، اما دیگران به سختی این مسئله را باور می کنند.
تیر:
اکنون خورشید به برج حمل رفته است.چند روز ماه،عطارد و خورشید در نقطه اوج چارت شما قرار دارند.می دانید این به چه معنا است؟ایده های جدید و خلاقیت در کار.اکنون در موقعیتی هستید که می توانید ارتقا پیدا کنید.شاید این موضوع به معنای افزایش مسئوولیت شما باشد،اما این قضیه هیچ وقت شما را از کارتان باز نمی دارد.این طور نیست؟شما نمی توانید تا فردا منتظر شوید.
مرداد:
امروز سیاره مارس به علامت دوقلو وارد خواهد شد و منجر به دیداری جالب با دوستان می شود. یکی از دوستانتان شما را سرشار از وجد و اشتیاق برای کاری جدید خواهد کرد، مثلاً یک سرگرمی مهیج. زمان هایی هست که شما در مقابل دوستانتان می ایستید، به خصوص در رابطه با مسائل اجتماعی سعی کنید با احتیاط رفتار کنید!
شهریور:
مریخ به برج جوزا،نقطه اوج چارت شما می رود.مصمم هستید تا به اهدافتان دست یابید.اگر خشن و سر سخت باشید همه برنامه هایتان را خراب می کنید.
مهر:
سیاره ماجراجویی،امروز دارد ماجراآفرین ترین منطقه چارت شما می شود و شما لحظات زنده و پرشوری را پیش رو خواهید داشت.چشم انداز تعطیلات آن قدر اغوا کننده است که مشکل بتوان از شر آن راحت شد.به خصوص اگر قصد سفر به جایی گرم و یا عجیب دارید.هم چنین بسیار ناآرام و عجول شده اید و ممکن است از ترس این که کاری احمقانه و یا خطرناک نکنید مرتب به خودتان گوشزد کنید.
آبان:
امروز مریخ وارد برج جوزا می شود.این قسمت ازچارت شما به کارهای بزرگ واملاک شریکی مربوط می شود.بنابراین مراقب بدهکاری ها و اجاره ها باشید.در این صورت می توانید با خواندن روزنامه امروز و به جای بیکاری و تنبلی درآمدتان را افرایش دهید.
آذر:
یکی از نعمتهای خدا در مورد شما آذریهای عزیز این است که طرح کلی جهان را می بینید و درباره زندگی تان فیلسوفانه فکر می کنید همه چیز را براحتی می پذیرید- وقایع بد و خوب را ممکن است که درباره نتایج بعضی قسمت های زندگی چیزی ندانید ولی پرسشگر نیستید چون می دانید همه چیز طبق برنامه ای در دنیا دارد پیش می رود. این به شما قدرت می دهد که بد و خوب زندگی را تحمل کنید. از این زمان برای خلاق فکر کردن استفاده کنید و امکانات جدید را امتحان کنید.
دی:
هم اکنون خورشید نیز وارد برج حمل شده است که سبب تاکید بش تری روی مطالب مالکیتی می شود. شما وقتی فکرتان را به این موضوع اختصاص می دهید احساس حق به جانبی می کنید. از آنجایی که شما شخصی مصمم و یک دنده اید، هر کاری را که دوست دارید انجام می دهید ولی به دیگران هم این اجازه را بدهید که حرفشان را بزنند.
بهمن:
امروز کاملاً روز گیجی و سردرگمی است مگر اینکه به طور جدی برنامه ریزی کنید و قرارهایتان را مجدداً بررسی کنید . هیچ کاری را شانسی انجام ندهید زیرا اگر کاری بخواهد اشتباه شود با این عمل شما حتماً اشتباه می شود . به احساسات تان اجازه ندهید که بر شما غلبه کنند . زیرا می توانید خودتان تصور کنید که عاشق شخصی کاملاً نامناسب شده اید.
اسفند:
اینک خورشید وار حمل آتشین شده است . شما در خانه احساس بطالت وقت نخواهید کرد. شما با صعودتان به بقیه شوک داده اید. می توانید گردشها مسافرت ها را سازماندهی کنید. اما سعی کنید پول زیادی خرج نکنید این طور نیست؟
شرح مختصر : زمانی که اولین سایت ها بهوجود آمد هیچ کس نمی دانست که قرار است چند سال بعد همان سایت ها به چهشکل هایی تغییر کنند. آن زمان تقریبا تمامی سایت ها به صورت ایستا و یا بهاصطلاح Static بودند. اما چند سالی نگذشت که با ورود فناوری های جدید وهمچنین زبان های برنامه نویسی تحت وب صفحات ثابت جای خود را به صفحاتداینامیک و پویا داد. یکی از مواردی که تاثیر زیادی بر این تغییر گذاشتاستفاده از زبان های برنامه نویسی جدید تحت وب بود. زبان هایی که قدرتپردازشی به صفحات می داد و دیگر به این صورت نبود که ارتباط یک طرفه باشد.به عبارتی کاربر هم با سایت مورد نظر خود در ارتباط بود و به هر عملی کهاو انجام می داد سایت نیز از خود واکنشی را نشان می داد. دو زبان برنامهنویسی که از چندین سال قبل به دنیای سایت ها قدم گذاشتند محصول دو رغیببودند. ASP.Net که محصول دستان مهندسان مایکروسافت بود و PHP هم بالعکسشبیه به متعلقاتش یک پروژه کدباز بود و البته این دو هنوز هم رغیبی جدیبرای هم به شمار می روند. از نظر ساختار این دو هیچ گونه تشابهی به همنداشتند و ندارن و حتی هر دو بر روی سیستم عامل های مجزا اجرا می شوند.ASP.Net برروی سرور های ویندوز و PHP هم بر روی سرورهای لینوکس. البته میتوان PHP را روی سرور های ویندوز هم اجرا نمود.
عنوان مقاله : بررسی زبانهای برنامه نویس تحت وب
قالب بندی : PDF
قیمت : رایگان
در مارس سال گذشته، کریگ لوئیس ۵۵ ساله به دلیل بیماری قلبی در استانهی مرگ قرار داشت.اما دو پزشک از انستیتو قلب تگزاس یک راه حل انقلابی دراین خصوص ارائه دادند: قرار دادن یک دستگاه که اجازه می دهد خونبیما-انسان در درون بدن بدون نبض پخش شود.
در مارس سال گذشته، کریگ لوئیس ۵۵ ساله به دلیل بیماری قلبی در استانهی مرگ قرار داشت.اما دو پزشک از انستیتو قلب تگزاس یک راه حل انقلابی دراین خصوص ارائه دادند: قرار دادن یک دستگاه که اجازه می دهد خون انسان دردرون بدن بدون نبض پخش شود
به نقل از روزگار نو، دکتربیلی کوهن و دکتر باد فریزیر پس از خارج کردن قلب اقای لوئیس، ابن دستگاهرا در بدن این فرد قرار دادند.در ظرف یک روز، بیمار از بستر بیماری بلندشده و قادر به صحبت کردن با پزشکان بود.
تنها انسان بدون قلب
این دو پزشک چندی پیس از عمل،این دستگاه را اختراع کرده و بر روی ۵۰ گوساله ازمایش کرده بودند.این دو،قلب های حیوانات را خارج کرده و سپس دستگاه مورد نطر را در بدن اینحیوانات می گذارند.
تنها انسان بدون قلب
روزپس از این عمل، گوساله ها قادر به انجام هرانچه که با قلب انجام می دادندبودند.دکتر کوهن می گوید: بعد از عمل، حتی یک بار هم صدای ضربان قلب رانمی شنوید.کریگ لوئیس قبل از عمل، بیماری قلبی اش وخیم تر شد و پزشکاننگران مرگ زودرس وی بودند. برخی حتی گفتند که وی تنها ۱۲ ساعت زمان برایزندگی دارد.
تنها انسان بدون قلب
بنابراین با کسب اجازه از همسرلوئیس، دکتر کوهن و دکتر فریزر این دستگاه را در درون بدن بیمار قراردادند.این دستگاه با استفاده از پره هایی برای حرکت خون، منجر به جریانمداوم خون در بدن می شود.
طرف میره نونوایی ، یه ۵ ریالی میده به نانوا ،نانوا میگه : ۵ ریالی که نون نمیشه ! طرف میگه :
صداشو در نیار من ماکسی میلیانوس هستم !
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
میخه میفته تو آب زنگ می زنه در میره!
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
دکتر از غضنفر میپرسه: این همه قاشق تو شکم تو چیکار میکنه؟!! میگه: خودتون گفتین روزی یه قاشق بخور
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
از غضنفر می پرسن نخست وزیر به انگلیسی چی می شه؟
می گه :First And Under !!!
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
به غضنفر میگن تو چرا ریش نداری؟ میگه من به مامانم رفتم!
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
مبانی کامپیوتر: آن بخش از یک سیستم را که میتوان با چکش خرد کرد،سختافزار و آن قسمت را که فقط میتوان به آن فحش داد، نرمافزار میگویند!
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
چشم ها رو شستم… جور دیگر دیدم… باز هم سود نداشت…
تو همان کره الاغی بودی، که هنوزم هستی!
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
گوشه ای از نامه عاشقانه غضنفر به زنش : بدون که توی دنیا یه قلب هست که فقط برای تو میتپه اونم قلب خودت .
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
به غضنفر میگن: در رو ببند هوای بیرون سرده. میگه: مثلا اگر من در رو ببندم هوای بیرون گرم میشه؟
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
از یه کچل می پرسن اسم شامپوت چیه؟ می گه من از شیشه پاک کن استفاده می کنم
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
اس ام اس عاشقانه یه غضنفر: اگه گنجیشک پریدن یادش برد . اگه شیرینفرهاد یادش برد . اگه ماهی دریا یادش برد . من پولی این یه اس ام اسی کهبه شما دادما یادم نیمیرد !!!!
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
غضنفر تو سینما دست میکنه تو دماغش
میده به بغل دستیش میگه دست به دست کن بمالن به دیوار !
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
غضنفر تو جاده داشته رانندگی می کرده ، یهو میبینه یه کامیون داره از روبروش میاد،
میزنه رو ترمز میبینه ترمزش نمی گیره .
رفیقشو صدا می کنه می گه : اصغر اصغر پاشو تصادفو ببین .
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
یک مورچه و یک زرافه باهم ازدواج می کنند
شب عروسی مورچه گم می شه بعد از یک هفته پیداش می شه
بعد زرافه بهش می گه : این همه مدت کجا بودی ؟
مورچه می گه : تو راه بودم که بیام بوست کنم
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
مگسه نامزدش رو می گیره تو بغلش، میگه: عزیزم! من تو را با هیچ گهى عوض نمی کنم!
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
یه مرده میره ساندویچی . به مغازه دار که غضنفر بود میگه : آقا لطفابرام خیارشور نزار. غضنفر میگه خیارشور تموم کردیم میخوای گوجه نذارم .
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
غضنفر میره اون دنیا میگن چی شد مردی؟ میگه : شیر خوردم میگن: شیرش فاسد بود؟ میگه نه گاو یهو نشست.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
غضنفر ازطبقه بیستم میافته پایین.مردم دورش جمع میشن. میگن چی شده؟میگه:والا نمیدونم منم الان رسیدم.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
غضنفر به سن بلوغ میرسه …. دم درمیاره !
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
مادر: پسر گلم بیا اسفناج بخور آهن داره!
پسر: آخه الان اب خوردم می ترسم زنگ بزنه!؟!
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
غضنفر یه اسکناس ۵۰۰ تومنی پیدا می کنه که وسطش پاره بود : میگه ای باب اینم از شانس ما وسطش گوشه نداره!
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
غضنفر عابر باکشو میندازه تو ضریح، میگه حاجتم را بده تا رمزشو بگم
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
تلویزیون غضنفر برفک میگیره می ذارتش زیر نور آفتاب آب شه!
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
یه بچه گم میشه میره پیش پلیس میگه ببخشید شما خانومی ندیدید که من پیشش نباشم
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
به غضنفر میگن به زنبورهایی که از کندو محافظت میکنند چی میگن : میگه: میگن خسته نباشید
به سراغ ستارهها رفتیم و حدس زدیم در سال هزار و چهارصد و اندی چه می شوند و چه می گویند و چه کار می کنند! یک پرونده جالب، بینظیر و البته فانتزی… لطفا کسی ناراحت نشه، چون هیچ چیز اون قدرها جدی نیست!!
محمدرضا گلزار ۱۳۹۰ از زبان خودش
مدیون ایرج قادری هستم
«ایرج قادری» تاثیر مهمی در موفقیت من داشتند و همینجا از ایشان تشکر میکنم. ورود من به سینما از طریق ایشان بوده و جا دارد قدردانی ویژهای از ایشان داشته باشم. یادم هست اولین سکانس و اولین پلانی بود که باید جلوی دوربین میرفتم، به همین دلیل خیلی استرس داشتم؛ یک مقدار پلان سختی هم بود. بعد از اینکه فیلمبرداری برداشت اول را انجام دادیم، خیلی استرس داشتم. یادم هست آقای قادری گفتند خوب بود و پلان بعد را فیلمبرداری کنیم و متوجه شدم میخواهند به من اعتماد به نفس بدهند. همیشه آقای ایرج قادری را استاد خودم میدانم و دوستشان دارم. برای اکران «شیشوبش» هم با استاد قادری به سینما رفتیم و فیلم را با هم دیدیم.
محمدرضا گلزار درسال ۱۴۱۷
همچنان پولبگیر، همچنان پولساز
چند سالی است که ما هم مثل خارجیها وقتی میخواهیم جنسی بخریم به خدمات پس از فروشش فکر میکنیم و آن را با موارد مشابه میسنجیم، حالا دیگر غیراز نام تولیدکننده گارانتی هم مهم شده.برندی که گلزار را روانه بازار سینما کرده، خودش کلی سابقه دارد، ایرج قادری خودش هم گلزار را گارانتی کرده. در شرایط مندرج در کارت گارانتی، بندی است مبنیبر اینکه گارانتی تعویض وجود ندارد. این یعنی که گلزار قرار نیست عوض شود، نه خودش، نه جایگاهش، او دستگاهی است که سوخت و تولیدش یکی است. پول میگیرد و پول میسازد، البته با بازدهی باورنکردنی. هیچ آدم عاقلی دوست ندارد ریسک جایگزین برای چنین جنسی را از دست بدهد، البته سینمای ایران چندان عاقل نیست ولی با این همه در ۱۰ سال آینده هم تهیهکنندهها میتوانند با او سرمایههایشان را چند برابر کنند. پس همچنان ستاره میماند و قدر میبیند و بر صدر فروش مینشیند.
امین حیایی در سال ۱۳۹۰ از زبان خودش
من پول انــــرژی که میگذارم را میگیرم
هر نقشی را بازی میکنم، حس میکنم هر کدامشان یک تجربه است البته یک نقشهایی هم هست که بیشتر با آنها جور بودهام؛ نقشی که در «اخراجیها» داشتم، نقشم در «مهمان مامان» و حتی «کما». همیشه به اندازه زحمتم، پول خواستهام، هیچ وقت بیشتر پول نخواستم. وقتی میتوانند به دستمزد بالای بازیگران اعتراض کنند که یک بازیگر برای بازی در یک فیلم خوب دستمزد بالایی گرفته باشد. فیلمی را که بدانم فیلمنامه خوبی دارد، کارگردان خوب دارد، تیم حرفهای پشتش ایستاده، مسلما تخفیف میدهم تا فیلمی که اصلا کارگردان را نمیشناسم و باید انرژی زیادی بگذارم تا فیلم جمع شود! من پول این انرژی را میگیرم. در این فیلمها نه منشی صحنه داریم، نه کسی را داریم که مواظبت باشد. همه اینها را باید خودت حواست باشد.
امین حیایی درسال ۱۴۰۰
تمام میشود
او در ۲۷سال آینده از ۷۰ سالگی میگذرد اما دوست دارد همچنان نقش پسرهای ۱۸سالهای را بازی کند که در فیلم، دنبال ازدواج با دختر پولدار همسایه هستند اما بازی دهنمکی با او پایان نمییابد بنابراین در ۳۰سال آینده امین حیایی در اخراجیهای ۴ و ۵ و ۶ و ۷ و ۸ و ۹ و ۱۰ بازی میکند و هنوز به خاطر شیمیاییشدن در اخراجیهای یک در هر سکانس یکبار سرفه میکند اما هنوز سعی میکند جیب حاجی گرینوف را بزند. لباسش همان است که در اخراجیهای یک بود اما به تناسب هربار یک کمی موهایش جوگندمیتر میشود. همین. امین حیایی همچنان امین حیایی خواهد بود اما کوچک و کوچکتر مثل صابونی که با آن دست میشویند. صابون نازک میشود، کوچک میشود تا روزی که یکوقت میبینی تمام شد و رفت. احتمالا در سال ۱۴۲۰ روزنامهها مینویسند: «امین حیایی سر صحنه اخراجیهای ۱۰ تمام شد.»
بهرام رادان در سال ۱۳۹۰ از زبان خودش
در هنر سوئیچ کردن جواب میدهد
مگر آیه آمده که یک هنرمند تا آخر عمر باید در همان گرایش بماند؟ نه؛ اتفاقا بهخصوص در مقوله هنر، سوئیچ کردن از یک زمینه به زمینه دیگر، بیشتر جواب میدهد چون وقتی اسم هنرمند را روی خودت میگذاری، یعنی هم فیلم را میشناسی، هم شعر را و هم نقاشی و هم موسیقی و… را. رضا کیانیان، فیلم بازی میکند، تئاتر کار میکند، نمایشگاه عکس میگذارد، مجسمههای چوبی میسازد و… چه ایرادی دارد؟ عباس کیارستمی فیلم میسازد، عکاسی میکند، اپرا کارگردانی میکند و… اتفاقا اینها نشانه تبلور هنر در وجود یک نفر است.
بهرام رادان درسال ۱۴۰۵
عکس میگیرد و عکس میگیرد
دستهایش را در جیب لباسش میگذارد، اخم میکند و عکس میگیرد، لباس را عوض میکند، روی صندلی مینشیند سرش را کج میگیرد و عکس میگیرد، به دوربین پشت میکند، سرش را از روی شانهاش میچرخاند، به دوربین نگاه میکند و عکس میگیرد، روی کاناپه لم میدهد و عکس میگیرد، پشت فرمان ماشین مینشیند از پنجره به بیرون نگاه میکند و عکس میگیرد، دستش را زیر چانهاش میگذارد و عکس میگیرد، مینشیند و عکس میگیرد، میایستد و عکس میگیرد، نیمخیز میشود و عکس میگیرد، او در ۱۰سال آینده همچنان عکس میگیرد. قبلا دیگران از او عکس میگرفتهاند، بعدا شاید خودش از خودش عکس بگیرد، از قدیم گفتهاند: ما نمانیم و عکس ما ماند، گردش روزگار برعکس است.
پژمان بازغی در سال ۹۰ از زبان خودش
در سینمای ایران ستاره نداریم
همیشه برای خودم این سوال هست که اصلا ستاره یعنی چه؟ اگر منظورتان استار است که آن، یک تعریف و مشخصهای دارد که در سینمای ما فعلا وجود ندارد. اینکه مشخصا بخواهیم بگوییم ستاره، بهنظر من در سینمای ایران نداریم. بهنظرم واژه ستاره مختص سینمای تجاری است، البته آنجا هم ستارهها تقسیمبندی میشوند؛ به ستاره و ابرستاره. مثلا دیوید بکام، برد پیت و آنجلینا جولی ابرستاره هستند، ولی مثلا کیانو ریوز ستاره است. در واقع مختصات حرفهای آنها، حاشیههای زندگی، نقشهایی که ایفا میکنند، فیلمها و کارگردانهایی که با آنها همکاری میکنند، همگی در شهرت و ستاره شدنشان تاثیر دارد. به گزارش پرشین وی ،پژمان بازغی می گوید :مثلا هنرپیشهای مثل تام کروز وقتی میآید در ۴۰ سالگی نقش سختی را به لحاظ فیزیکی در فیلم «ماموریت غیرممکن» بازی میکند، موفق هم ظاهر میشود و حضورش فروش جهانی فیلم را تضمین میکند، اینها باعث میشود این بازیگر تبدیل به یک ستاره مطرح شود و برندهای معروف دنیا برای تبلیغات محصولاتشان از نام و چهره او و ستارههای محبوب دیگر استفاده میکنند یا بازیگر دیگری مثل جورج کلونی تازه بعد از ۴۰ سالگی به سینمای جهان معرفی شد و تبدیل به یک هنرمند خوب و یک ستاره پرطرفدار شد. بهنظر من چون اصلا مبنای سینمای ایران ستارهسازی نیست، ستاره نداریم و من هم سعی میکنم جزو چند بازیگر خوب این سینما باشم. سوپراستار شدن خیلی برایم اهمیتی ندارد. الان که دیگر سی و چند سالم شده، ولی از همان ۱۸ سالگی که وارد این حرفه شدم هیچ وقت به فکر این نبودم که دنبال سینمای پرفروش باشم، بیشتر دنبال سینمای ماندگار هستم تا پرفروش، بیشتر آمدم تا بمانم. فکر میکنم هنوز در سینمای ایران «ستاره» نداریم.
پژمان بازغی درسال ۱۴۰۷
وزنهبردار پیر
کشتیگیر جوان اگر فن را خوب بلد نباشد، یک طوری بازور کارش را پیش میبرد اما کشتیگیر پیر با فنونی که بلد است باز هم کشتیگیر است، حتی اگر زورش کم باشد زیرا فنها را خوب اجرا میکند و دیگر مثل جوانیاش فن را فراموش نمیکند. وزنهبردار جوان فن و زور را با هم دارد پیر که شد هر قدر هم فن بلد باشد چون زور ندارد، دیگر وزنهبردار نیست. ستاره سینماشدن شبیه وزنهبرداری است اما برای ستاره سینما ماندن باید شبیه کشتیگیرها بود. پژمان بازغی وزنهبردار خوبی است.
هر کی گفت منظورم چی بود؟!
رضا کیانیان در سال ۹۰ از زبان خودش
در یهحبه قند رویم باز شده بود
زمانی که میخواستم برای بازی در «یه حبه قند» قرارداد ببندم، چند نفر از اطرافیانم گفتند مطمئنی میخواهی این نقش را بازی کنی؟! چون نقشی نبود که مانندش را تا به حال تجربه کرده باشم و آنچنان تاثیرگذار هم نبود اما به همه گفتم، خودم میدانم دارم چه کار میکنم! در «یه حبه قند» نقش یک بنای مشهدی را دارم؛ این شخصیت در عین اینکه فکر میکند همه چیز را میداند، از هیچچیز سر درنمیآورد. میدانید من در زندگی عادیام هرگز نرقصیدهام؟! حتی در عروسی خودم هم نرقصیدهام. چون هم خجالتی هستم و هم فکر میکنم بد است مرد گنده برقصد، هم اینکه اصلا بلد نبودم! نخستینبار در سینما در فیلم «فرش باد» کمی رقصیدم، با اینکه خودم پیشنهاد کردم اما برایم خیلی سنگین بود. بار دوم هم در «۱۰۰سال به این سالها» بود که هنوز نشان داده نشده. این دفعه در «یه حبه قند» دیگر رویم باز شده بود! راست میگویند که اولش سخت است!
رضا کیانیان درسال ۱۴۰۷
باز هم ما را متعجب خواهد کرد
میشود قیمت سکه را در ۱۷ سال آینده پیشبینی کرد. میشود آرایش سیاسی در کشورهای جهان را در ۱۷ سال آینده پیشبینی کرد. میشود شکل پرایدهای تولید ۱۷ سال آینده را پیشبینی کرد. میشود داستان سریال «قلب یخی» را در ۲۰ سال آینده پیشبینی کرد.
میشود سطح آب پشت سد کرج را در ۱۰ سال آینده پیشبینی کرد. میشود قیمت تخممرغ را در ۱۰ سال آینده پیشبینی کرد. میشود وضعیت زندگی مشترک زوجهای هنرمند را در ۱۰ سال آینده پیشبینی کرد. میشود نام مربیان و ترکیب هیئتمدیره پرسپولیس در ۱۰سال آینده را پیشبینی کرد. حتی اگر مایکل جکسون زنده بود میشد فرم چهرهاش را با همه عملهای جراحی متعددش پیشبینی کرد.
اگر همه پیشبینیهای محال بالا شدنی باشد، باز هم نمیشود پیشبینی کرد که رضا کیانیان، در ۱۰ سال آینده مشغول چه کاری است. فقط همین را میدانیم که آن روزها از کاری که کیانیان میکند متعجبیم. این قابل پیشبینی است.
مهناز افشار در سال ۱۳۹۰ از زبان خودش
شاید روزی خداحافظی کنم
متاسفانه در سینمای ایران، یک بازیگر نمیتواند نقشهای متعدد و متفاوتی را پس از یک سن مشخص بازی کند و نقشهای ما به تکرار میرسد البته هستند بازیگران میانسال و خوشذوقی که بازیگران قابلی هستند و جزو افتخارات ما محسوب میشوند اما باز هم به خاطر محدودیتهای انتخاب نقش فکر میکنم جای چندانی برای بازیگرانی از نسل ما باقی نماند! شاید هم روزی از بازیگری خداحافظی کنم اما اکنون این را قطعی نمیگویم، وقتی خواستم این کار را انجام دهم، حتما آن را بیان خواهم کرد. من نقشهای متفاوتی را تجربه کردهام، باید فرصت به جوانترها داده شود و آنها هم وارد بازی و عمل شوند، ضمن اینکه تعداد کسانی که هر روز به صنعت سینما میآیند، زیاد و زیادتر میشود. گرچه باید اشاره کنم دوست دارم در روزهای اوج، بازیگری را ترک کنم.
مهناز افشار درسال ۱۴۰۲
زندگی همین است
خانم افشار صبح زود از خواب بلند میشود، چای و صبحانه آماده میکند، مرد و بچهها را بیدار میکند، صبحانه میخورد، مهناز لباس بچهها را میپوشاند، مرد قبل از رفتن به محل کار، آنها را به مهد کودک میرساند، مهناز میز صبحانه را جمع میکند، برای خرید بیرون میرود به خانه میآید، خریدها را جابهجا میکند، ناهار میپزد، بچهها را از مهد میآورد، ناهار میخورند، استراحت میکنند، به پارک میروند، به خانه میآیند، بچهها تلویزیون میبینند، مهناز شام را حاضر میکند، مرد میآید همگی دور هم شام میخورند، بچهها شام میخورند و میخوابند، مهناز و همسرش فیلم میبینند، چای میخورند و درباره آینده بچهها حرف میزنند… زندگی همین است.
لیلا حاتمی در سال ۱۳۹۰ از بان خودش
جریان عکاسی از کفش من
اصولا از مصاحبه گریزان هستم. رسانههای فرانسوی هم مثل مطبوعات ایران سوال میپرسیدند و تفاوت زیادی نداشت. ما عادت داریم هر سوالی از ما بپرسند و هیچ سوالی برایمانغیرعادی نیست! ایدهآل یک بازیگر این است که از او درباره کارش سوال شود اما مصاحبهکننده باید خیلی حرفهای باشد که در این حوزه بماند و سوالهای جالبی بپرسد. معمولا خیلی راجع به شخصیتی که بازی شده از بازیگر میپرسند حتی در پشت صحنه فیلمهای خارجی هم میبینید که بازیگرها دارند بیشتر درباره نقشی که بازی کردهاند صحبت میکنند. البته گاهی هم در مصاحبهها کاری میکنند که به آدم برمیخورد؛ مثلا ۱۰ سال پیش چند نفر از مجله (پاری ماچ) آمدند اینجا، مصاحبهخوبی هم کردیم، وقتی میخواستند عکس بگیرند، دیدم دارند از کفشم عکس میگیرند! خیلی به من برخورد چون کارشان به این معنی بود که بهعنوان یک بازیگر اهمیتی ندارم و فقط بهعنوان یک سوژه برایشان جالب هستم! به محض خارج شدنشان از خانه تلفن زدم و مصاحبه را کنسل کردم! طبیعتا یک ایرانی چنین کاری با من نمیکند چون یک چیزهایی بین ما مشخص است. در آنجا چنین اتفاقاتی نیفتاد اما سوالهای بیربط و شخصی که مثلا بخواهند میزان اعتقاداتم را بسنجند، پرسیده میشد.
لیلا حاتمی درسال ۱۴۰۲
ستارهای در نقش مادر
هر قدر هم که زیبا باشی، وقتی زمانش بگذرد، چهرهاش عوض خواهد شد. ستارههای امروز سینما در ۱۲ سال آینده پیرتر و پیرتر میشوند. کسی ستاره مصنوعی دوست ندارد و نه فروش میآورد بنابراین تفاوتی نمیکند که پیر باشد یا… ۱۰سال آینده سینما ۱۰ سال بیمادر است. مادر میانسال در سینما نخواهیم داشت مگر ستارهای که خودش بازی میکند، نه چشم و ابرویش، لیلا حاتمی ستاره میانسالی خواهد بود که هنوز ستاره است. ستارهای در نقش مادری که میتواند عروسدار یا داماددار هم باشد.
فریبرز عربنیا در سال ۱۳۹۰از زبان خودش
من تکثیر میشوم
من بازیگرم که هم به واسطه تخصصم، حرفهام و عشقم به مردم و این سرزمین تکثیر میشوم، هم به واسطه نقشهای مختلفی که از لایههای مختلف اجتماع و اقوام مختلف بازی میکنم و هم از طریق تاثیر بر فرهنگ کشورم. من فریبرز عربنیا ارمنی «شکلات داغ»، بلوچ «خاک و آتش»، ترکمن «دلباخته»، معترض «سلطان»، مختار «مختارنامه» و پلیس «ضیافت» هستم. من از طریق تکثیر و تکثر جلوههای حق متعال بهعنوان یک بازیگر قامت مجسم تمنیات، ترسها، آرزوها، تردیدها، شادیها و رنجها و تمام تب و تاب روح مردم سرزمینم هستم. مقام بازیگر، میراث فرهنگی یک سرزمین است و هم پرورده و آموخته آن فرهنگ. پس یک هنرمند واقعی پیش از هر چیز و بیش از هرچیز یک انسان مستقل است. بزرگترین بلای هنر در عصر فعلی سرزمین من این است که هنرمندان، خودشان را ملزم میدانند تا به جریانی منتسب شوند!
عربنیا درسال ۱۴۰۳
آقای پورعرب، ببخشید عربنیا
در ۱۰سال آینده احتمالا عده زیادی وقتی او را ببینند، اگر نخواهند بگویند؛ « مختار!» و اصرار داشته باشند اسمش را صدا بزنند باید کلی به مغزشان فشار بیاورند که «عربنیا» را «پورعرب» نگویند. نه به خاطر شباهت ظاهری فقط به خاطر شباهت در نام «فامیل». خب طبیعی است آدم اسمی را که خیلی کم میشنود فراموش کند. مگر در ۱۰سال آدم چند بار میتواند به برنامه «هفت» برود و با حامد بهداد دعوا کند و اسمش تکرار شود؟!
حامد بهداد در سال ۱۳۹۰ از زبان خودش
همیشه تصور کردهایم تافته جدا بافتهایم
همه ما بازیگران «سعادتآباد» در فیلم به یک میزان حضور داریم و بازی میکنیم اما اعتقادی ندارم که من، نقش اول فیلم نیستم، اتفاقا برعکس رل اول این فیلم را من بازی میکنم. به هر حال هنگام قرارداد بستن به اینکه اسم بازیگران در تیتراژ کجا بخورد فکر شده است، ما هم در توهم و خودشیفتگی خودمان که همیشه تصور میکردیم تافته جدا بافته هستیم درخواست کردیم اسممان را در تیتراژ مجزا بزنند و قبل اسممان «و» بیاید؛ اینها چیزهای مهمی نیستند و در قبرستان سینما ریخته خواهند شد، چیزی که باقی میماند، آن مقدار جاودانگی سیاسی_اجتماعی و دغدغه فرهنگی است که آغشتهاش شدهای تا همگام با او حرکت کنی؛ اینها اصل است، وگرنه دستمزد، نقش یک، کجا قرار گرفتن نامت در تیتراژ و…، جزو حروف بیارزش و منسوخ سینما به حساب میآیند.
حامد بهداد درسال ۱۴۰۸
خدا نکند خراب شود
حامد بهداد در همه چیز سریع است انگار همیشه عجله دارد. در حرف زدن در دعوا کردن در محبوبشدن در جوابدادن در جوابیهدادن و…
کافی است بهداد تصمیم بگیرد که پیاده روی کند، اگر از میدان راهآهن قدمزدن را شروع کند، در میدان تجریش قهرمان دوی سرعت ایران خواهد بود، پس اینکه بهداد در ۱۰سال آینده چه خواهد شد، فقط به این بستگی دارد که در چه راهی قدم بگذارد. فقط امیدوارم تصمیم نگیرد که «خراب» شود چون با این سرعتی که دارد فقط خدا میداند چه چیز از کار در خواهد آمد.
حضور آنا کورنیکوا ستاره روسی سابق تنیسزنان دنیا و نامزد انریکه ایگلسیاس در یک فیلم جنسی با واکنش شدید تعدادیاز ستاره های تنیس روسی روبه رو شد به نحوی که با انتشار بیانیه ای ازاقدام به گفته آنها غیراخلاقی و غیر ورزشی وی به شدت اظهار نارضایتی کردهاند
سایت العربیه ورزشی : آنا کورنیکوا کهبسیار منزوی شده و به الکل روی آورده است ضمن بازی در یک فیلم جنسی اقدامبه انتشار عکسهای برهنه خود در اینترنت نموده است. گفته میشود وی به دلیلانتشار عکسهای برهنه خود نامزدش یعنی انریکه را از دست داده است و حتیمنزوی شدن وی و روی آوردن به مشروبات الکی به دلیل این جدایی بوده استهرچند وی با انتشار متنی در صفحه فیس بوک خود این جدایی را تکذیب کرده بوددینارا سافینا ستاره تنیس زنان روس که به تازگی بازنشسته شده است ضمن ننگآور خواندن این عمل برای تنیس روسیه اعلام کرد :
از نظر من به هیچ وجه شایسته نیست که کسی از این راه به دنبال پول ومال اندوزی باشد نکته جالب این بیانیه عدم امضای آن توسط ماریا شاراپواستاره تنیس روس و قهرمان ویمبلدون میباشد که دلیل آن میتواند مربوط بهروابط بسیار صمیمانه وی با آنا کورنیکوا باشد.