گفتگو با هنرمندان
از آنجایی که بازیگران سریال پایتخت همگی در مطبوعات و نشست های مختلف به وفور درباره این مجموعه صحبت و مصاحبه کرده بودند به گزینه ای رسیدیم که در این مدت نه مصاحبه کرده و نه راضی به حضور در نشست های مختلف شده یعنی لیندا کیانی بازیگر نقش شعله. او که اصلا حاضر به مصاحبه نبود در نهایت به خاطر احترام به خوانندگان «تماشا» راضی به گپ شد که در ادامه می خوانید:
معمولا در ایران سری سازی زیاد تجربه خوبی از آب درنمی آید و همچنان قسمت اول فیلم ها و وسریال های دنباله دار جذابتر از باقی قسمت هاست اما درباره «پایتخت ۲» عکس این اتفاق افتاد و قسمت دوم پرطرفدار و جذابتر از آب درآمد. فکر می کنی مهمترین دلیل این اتفاق چیست؟
– وقتی آقای مقدم تصمیم بگیرد که کاری را برای دومین بار شروع کند حتما به نتایج جدی رسیده که می خواهد این کار را عملی کند، چون اینقدر تجربه در چنته اش هست که بی گدار به آب نزند؛ همینطور محسن تنابنده و دیگر باتجربه های گروه تولید. وقتی من به این گروه وارد می شوم هم نتیجه اعتمادی است که به همه این آدم های حرفه ای دارم. درست می گویی، من این را می دانم که این اتفاق ریسک است و تا الان هر کسی که این کار را انجام داده نتیجه خوبی نداشته اما آقای مقدم اینقدر حرفه ای است که به کاری که انجام می دهد اطمینان کامل دارد.
چقدر با من موافق هستی که تغییر مدام لوکیشن در قسمت دوم و از این شهر به آن شهر رفتن عامل جذابیت این سریال شده است؟
– این تغییر لوکیشن ها خیلی کمک می کند اما به نظرم اینقدر داستان جذابیت داشت که حتی اگر این سفرها هم اتفاق نمی افتاد باز هم مخاطب سریال را دنبال می کرد. شما نگاه کنید می بینید که «پایتخت ۱» هم مورد توجه واقع شد با اینکه فقط در تهران بود اما موافقم لوکیشن حتما موثر است.
شنیده ایم که سیروس مقدم از آن دسته کارگردانان سختگیر است. با توجه به اینکه این چهارمین همکاری تو با این کارگردان است کمی درباره او برایمان بگو.
– آقای مقدم آدم سختگیری از آن لحاظ که سختگیری هایش آزاردهنده باشد نیست؛ اما همیشه روز اول سنگش را با بازیگر وامی کند و من بازیگر می فهمم که باید چه کاری انجام بدهم. او اصولا جوری با بازیگر برخورد می کند که من به خودم اجازه کم کاری و خطا کردن نمی دهم. آقای مقدم اینقدر سر هر سکانسی انرژی دارد که اگر از بیرون نگاه کنی با دیدن انرژی سیروس مقدم تصور می کنی که اولین سکانس کار است. اصلا نمی توانی بگوییب که خسته ای یا حوصله نداری! بگذار اینطور بگویم که ایشان اصلا بداخلاق نیستند و همیشه لبخند به لب دارد اما به شدت منظم است.
محسن تنابنده دست راست سیروس مقدم در «پایتخت ۲» بود. با او قبلا همکاری نداشتی؟
– نه؛ این اولین همکاری من با محسن تنابنده بود چون ایشان بازیگردان بودند من و بقیه تیم هر جوری که ایشان می خواستند باید بازی می کردیم.
تنابنده از آن دست هنرمندانی است که به شدت پر از ایده و خلاقیت است. قبول داری؟
– خیلی. محسن تنابنده برای هر دیالوگ و سکانس ایده های جالبی داشت. من همیشه قبل از هر سکانس یک سری ایده جهت بازی جلوی دوربین برای خودم دارم اما در طول فیلمبرداری «پایتخت ۲» می دیدم که محسن تنابنده نگاه و ایده هایش با همه ما فرق دارد و نگاهش واقعا متفاوت است و افکاری به ذهنش می رسد که در حالت عادی به ذهن هر کسی نمی رسد.
چرا اینقدر در سینما کم فروغی و در تلویزیون پرفروغ؟
– سینمایی هایی که به من پیشنهاد می شود اینقدر معمولی است که ترجیح می دهم در یک سریال خوب بازی کنم تا یک فیلم معمولی. الان دچار یک ترس بزرگ از بازی کردن در سینما شده ام، اینقدر روی پیشنهادهای سینمایی ام فکرح و تحقیق می کنم که در نهایت هر بار به این نتیجه می رسم که نروم بهتر است. حس می کنم در سینما یک ذره بین خیلی قوی روی کار آدم است که هر چقدر هم خوب باشی ممکن است به خاطر کم کاری بقیه زیر سوال بروی. من تجربه این را داشته ام که به خاطر یکی دوتا از کارهای سینمایی ام که خودم هم می دانم خیلی بد بوده زیر خنجر انتقادات وحشتناک رفتم. روی تیم خیلی حساس شده ام.
روی فیلمنامه به شدت زوم می کنم و همینطور بازیگرانی که قرار است با آنها کار کنم. وقتی می بینیم که بازیگران تراز اول با سر پیشنهاد بازی در کارهای سیروس مقدم را در تلویزیون می پذیرند خب چرا باید بیایم و ریسک کنم و در سینما کاری را بپذیرم که آخرش اتفاق دلچسبی از آب درنمی آید؟
ماجرای آن عکسی که از تو در اینترنت پخش شده و همه می گویند همسرت است، چیست؟
– من ازدواج نکرده ام و این عکس را در پشت صحنه یک تله فیلم با ایمان حضرتی گرفتم، همین.
اغلب سکانس های حضورت در این سریال با آن دوقلوها بود. کار کردن با بچه خیلی سخت است؛ نه؟
– کار کردن با بچه که واقعا سخت است اما این دوتا اینقدر دوست داشتنی هستند که دلم برایشان تنگ شده است. از وقتی فیلمبرداری تمامشده روزی نیست که من به عکس هایم با این دوتا نگاه نکنم و یادشان نباشم. اینقدر جفتشان باهوش بودند که گاهی واقعا دلم برای آن شیطونی های شیرین شان هم تنگ می شود.
در قسمت اول «پایتخت» حضور نداشتی و به همین خاطر دوست دارم بدانم که کدام یک از کاراکترهای قسمت اول را بیشتر از همه دوست داشتی؟
– من آن سال عیدت نتوانستم ببینم اما بعد از آن دی وی دی اش را گرفتم و ۳-۲ بار هم دیدم و خیلی دوستش داشتم. همه آدم های این خانواده را دوست دارم؛ از نقی تا ارسطو تا باباپنجعلی و مهربانی های هما.
در این مطلب برای شما مصاحبه جدید امیر جعفری را اماده کرده ایم امیدواریم از خواندن این گفتگو جالب لذت ببرید.
امیر جعفری بازیگر فیلم در حال اکران«قاعده تصادف» در گفتوگویی تازه با “بهار” در پاسخ به انتقادات مطرح شده درباره نقشش و این که این پدر نماینده یک پدر مذهبی است و پدرهای مذهبی را به چالش کشیده، گفته است: اصلا اینطور نیست. چندتا آدم بیاورم که اصلا مذهبی نیستند و خیلی تندروتر از این پدر هستند. آنهایی که این نقد را میکنند از آن دسته آدمهایی هستند که خودشان را به چارچوب خانه شان محدود کردهاند. اصلا اینطور نیست که اگر پدری در سوییس تحصیل کرده یا آدم روشنفکری بود میگذاشت دخترش برود. ما در خیابانها هم میبینیم آدمهایی که شش سال در خارج درس خواندهاند و تئاترهای خارجی را میبینند اما چراغ قرمز را رد میکنند و شروع میکنند به فحش دادن که در مملکت خفقان وجود دارد. این باز هم به ریشه فرهنگی ما باز میگردد.
مادرم نماز شبش ترک نمیشود
وی در ادامه افزوده است: من چندبار فرزندم را نزد مشاور بردهام ولی در کتابی خواندم هر بچهای قلق خودش را دارد و هیچ روانشناس و روانکاوی نمیتواند بگوید که چه کنی. فقط میتوانند به تو کلید بدهند. این حکم کلی نیست که پدر مذهبی دولتی کار کن متعصب باشد. پدر من مرد مذهبی بود و مادرم نماز شبش ترک نمیشود اما از حضور من در تئاتر راضی است. این یک برداشت غلطی است و براساس باورهای غلط و عدم تجربه درست است…
اگر دختر داشتم معلوم نبود چه بلایی سرش میآوردم
جعفری در بخش دیگر این مصاحبه گفته است: من گاهی میگویم خوب شد خدا دختر به من نداد! اگر دختر داشتم معلوم نبود چه بلایی سرش میآوردم، اما حداقل به این قضیه آگاهم پس یک قدم جلو هستم که میدانم این تعصب اشتباه است. پس از نسل خودم جلو هستم. ولی واقعیت امر این است که هنوز نمیدانم من به عنوان امیر جعفری اگر جای این پدر بودم میگذاشتم دخترم به این سفر برود یا نه! واقعا نمیدانم.
بچه من الان نمیتواند شتر سوار شود
وی در ادامه افزوده است: پدرهایی را دیدهام که میگویند ما بچه بودیم توپ هم نداشتیم اما بچههای ما الان ایکس باکس دارند، الان باید بدانیم نسل عوض شده و اگر بخواهیم مذهبی هم بحث کنیم حضرت علی میگوید بچههایتان را همانطوری تربیت کنید که نسبت به جامعه به روز کنید. بچه من الان نمیتواند شتر سوار شود، باید کامپیوتر بلد باشد. فیلم میگوید ما نمیتوانیم بپذیریم که هر نسلی با نسل دیگر متفاوت است، ما آدمها را آنطور که هستند دوست نداریم و آنطور که خودمان میخواهیم حرکت میدهیم و این بد است. ما باید فرهنگسازی کنیم و باید بپذیری دخترت الان نیازمند است که به سفر برود.
اگر روح کوروش ما را ببیند به چه چیز ما باید بنازد؟
این بازیگر سینما و تئاتر خاطرنشان کرده است: ما اصولا ملت پرمدعایی هستیم. ما همیشه در صحبتهایمان ادعا میکنیم فرهنگ ۲۵۰۰ ساله داریم و به کوروش و داریوش مینازیم. یکبار فکر میکردم اگر روح کوروش ما را ببیند به چه چیز ما باید بنازد؟ ما اصولا ملتی هستیم که درگیر ودار این نیستیم و جابهجایی احساس داریم. دو ساعت خوبیم و یک ساعت بدیم. صبح میگوییم زنده باد مصدق، شب میگوییم مرگ بر مصدق. یکی برایمان میشود اسطوره فوتبال بعد وقتی گل نمیزند شروع میکنیم به ناسزا گفتن. این ماجرا ریشه فرهنگی دارد مال پارسال و پیرارسال هم نیست.
فکر میکنیم چون فلان خواننده این شلوار را پوشیده من هم همین را بپوشم
وی همچنین گفته است: شما کشورهای دیگر را ببینید. مثلا در ژاپن هاروکی موراکامی که کتاب منتشر میکند غوغا میشود. سینمایشان هم همین است. ماجرای ما ربطی به این نسل ندارد، ما احتیاج به فرهنگسازی داریم. ما کلا مردم تنبلی هستیم و همیشه میخواهیم تقبیح کنیم. نمیگوییم چطور چین با یکمیلیارد و چهارصدمیلیون جمعیت وقتی وارد پکن میشوی از تهران خلوتتر است. ولی فکر میکنیم چون فلان خواننده این شلوار را پوشیده من هم همین را بپوشم. اصولا ملت عجیبی هستیم و نیاز به فرهنگسازی داریم.
گفتگوی خواندنی مجله ی نسل امروز با شیلا خداد و همسرش دکتر فرزین سرکارات
درسالگرد ازدواجمان ماخوشبختیم
*شما چطور باهم آشنا شدید و چه شد به این نتیجه رسیدید که می توانید زندگی مشترک داشته باشید؟
من رفتم مطب دکتر وگفتم آقای دکتر،بینی من خیلی خوشگل است.لطفا اصرار نکنیدکه عمل کنم!دکترهم اصرارکردکه توحتما باید بینی ات را عمل کنی!من هم گفتم حالا چون شما اصرار داری،قبول بینی ام را عمل کن!(می خندد)
*پس شما سراغ ایشان رفتید،نه ایشان سراغ شما؟!
نه!ایشان پیش من آمدند که بینی شان راعمل کنند!دکترپیش من آمدندوگفتند نظرت درباره بینی من چیه؟!(می خندد)اماخارج ازشوخی من ازچندتا ازهمکاران بازیگرم والبته یکی،دوتا ازدوستانم شنیده بودم که کار ایشان خیلی خوب است.من خیلی روی جراحی بینی حساسیت داشتم واصلا دلم نمی خواست قیافه ام عوض شود.سال ها بودکه دکتر می رفتم اما دلم راضی نمی شدکه عمل کنم.اما بالاخره با تعاریفی که از کار دکتر شنیده بودم،پیش ایشان رفتم و قبول کردم که بینی ام را عمل کنم.گویا قسمت این بودکه فرزین بینی من را عمل کند و ما از طریق این جراحی ، باهم آشنا شویم و ازدواج کنیم.
دکترسرکارات:بعداز اینکه بینی اش را عمل کردم ودیدم خیلی خوب شده؛گفتم خودم با ایشان ازدواج کنم!(می خندد)به هرحال ایشان به واسطه همین جراحی به مطب من رفت و آمد داشتند.طی همین رفت و آمدها متوجه شدیم که اشتراکاتی داریم،به همین دلیل معاشرت هایمان را بیشتر کردیم تا بیشتر آشنا شویم.بعد از مدت کوتاهی هم به دلیل اینکه هیچکدام مان به معاشرت های طولانی و آشنایی های کشدار معتقد نبودیم،تصمیم به ازدواج گرفتیم.از طرف دیگر خانواده هایمان خیلی به لحاظ خاستگاه فرهنگی شبیه هم بودند وهمین مارابه اینکه زندگی مشترک تشکیل بدهیم،تشویق می کرد.بنابراین خیلی زود بانظر موافق مادونفر و خانواده هایمان،ازدواج کردیم.
*هرجفت شما دنبال ازدواج بودید،ولی منتظر فرصت مناسب می گشتید یا به هرحال بخشی به قضا و قدر و قسمت برمی گردد؟
واقعا اصل ازدواج،قسمت است.هیچکدام از ما دونفر،لزوما وحتما دنبال این نبودیم که صرفا ازدواج کنیم.من هرگز فکر نمی کردم که با آدمی شوم و چندماه بعد نامش به عنوان همسر در شناسنامه ام باشد.همیشه فکر می کردم که برای ازدواج باید بیشتر بشناسم،بیشتر رفت و آمد و سبک و سنگین کنم،اما الان نظرم عوض شده،معتقدم ارتباطات طولانی مدت خیلی هم برای ازدواج مناسب نیست. بایدبگذاری که پیش بیایدو وقتی مورد مناسبی پیدا شد،باتوکل به خدا زندگی ات را شروع کنی.
*هردوی شما زمانی که باهم آشناشدید،جایگاه اجتماعی شناخته شده ای داشتید،دکترسرکارات درزمینه کاری خودش،پزشک حاذق و معروفی بودوشیلا خداداد هم بازیگرشناخته شده،سنخیت وهماهنگی زمینه هایی هم که درآن معروف بودید،بایکدیگرخیلی سخت به نظر می رسد.چطورباهم در این زمینه به تفاهم رسیدید؟
من از زمانی که ازدواج کردم،دیگر کار نکردم.کوچک ترین تحمیل نطری از طرف فرزین به من صورت نگرفته است.همین جا هم بگویم که این به خواست قلبی خودم بوده نه اینکه همسرم من را محدود کرده باشد،اصلا اینطور نیست.اصلا من خودم دلم خواست که کار نکنم.نه جزوشرط وشروط عقدنامه مان بوده و نه حتی در این زمینه کوچک ترین تحمیل نطری از طرف فرزین به من صورت گرفته.من همیشه می گفتم که وقتی ازدواج کنم،کار نمی کنم مخصوصا در سال های اول زندگی ام چون معتقدم بهتر است بیشتر به روابط شخصی باهمسرم بپردازم و پایه های زندگی مشترکمان را محکم تر کنم.من هم ترجیحم این بود که کار نکنم تابتوانم زندگی زناشویی ام را سامان بدهم.از طرف دیگر فرزین هم بامن کنارآمد.به هرحال هنرمندان روحیه های حساس تری به نسبت بقیه آدم ها دارند و اصلا به دکترها شبیه نیستند!تا امروز هم با روحیات و اخلاق من کنار آمده.زندگی ما زندگی یک پزشک و یک هنرپیشه نیست.درخانه،ما دوتا آدمیم که می خواهیم در کنار هم با خوبی و خوشی زندگی کنیم.
*فضا و زمان کاری دکتر،کمی سخت نیست؟ایشان بایدهمیشه گوش به زنگ بیمارستان باشندواحتمالابارها پیش آمده که نصف شب مجبورشوندبه بیمارستان بروندوخودشان را به یک عمل جراحی فوری برسانند.
به هرحال نمی توانم بگویم سخت نیست.فرزین،۶،۷ صبح از خانه بیرون می رودچون هم دردانشگاه تدریس می کندوهم در مطب و بیمارستان مشغول است.وقتی به خانه می رسد،ساعت ۱۰ شب است. کمی سخت است که شوهرت را اینقدر کم ببینی،اما شغل فرزین به گونه ای است که باید تمام این شرایط را پذیرفت.او پزشک است و باجان آدم ها سروکار دارد.اصلا من دلم نمی آید که بگویم به خانه بیا و اینقدر کارنکن.در حقیقت دیرآمدن یا نیامدن اصلا محلی از اعراب نداردوقتی پای سلامتی یک آدم در میان است.من از روز اول این شرایط را می دانستم.خانواده ام هم به من در این مورد کامل توضیح داده بودند.من این شرایط را پذیرفتم و وارد زندگی شدم.
فرزین سرکارات:درمورد ازدواج باید بدانیم که هیچ وقت همه شرایط،دقیقا آن چیزهایی نیست که ما می خواهیم.لزوما همه شرایط ایده آل نیست.ولی مهم این است که بتوانی خوبی ها و نکات مثبت طرف مقابلت را آنقدر بزرگ و خوب ببینی که از کنار نکاتی که مقبولت نیست،رد شوی. به هرحال اشکالاتی به واسطه شرایط و نوع کار و نوع فضا در هررابطه ای وجود دارد،مهم این است که بتوانی همان اشکالات را با نقاط قوت بسنجی و بدانی که کفه نقاط قوت همیشه سنگین تر است.
شیلا هم کار خیلی خیلی بزرگی کرد که برای استحکام در زندگی مان تصمیم گرفت سرکارنرود،آن هم درزمانی که درمسیر پیشرفت روزافزون قرارداشت.به هرحال ترجیح و تصمیم شیلا این بود که به جای کار،به خانواده اش بپردازد.باید نکات مثبتی وجود داشته باشد که گرفتن چنین تصمیمی را راحت تر کند.
*مهمترین نقطه مثبتی که در یکدیگر سراغ دارید،چیست؟
فرزین خیلی ریلکس است(می خندد).طبیعتا اوبه واسطه شغلش با مشکلات خیلی خیلی بزرگی در زندگی ومردم سروکار دارد،به هیمن دلیل مشکلات کوچک تر را خیلی راحت هضم می کند و همیشه خیلی ریلکس است.همین حس،به من آرامش می دهدواین خیلی خوب است. من این آرامش را هیچ وقت نداشتم و ندارم.من نمی گویم زندگی مامشکلی ندارد،هررابطه ای به هرحال در مقاطعی دچار مشکل می شود.دوتاخواهر و برادر هم که سال ها زیر یک سقف زندگی کرده اند،جایی باهم اختلاف نظر پیدا می کنند؛ماهم ازاین اختلاف نظرها داشته ایم.مخصوصااوایل ازدواجمان به هرحال زود ازدواج کرده بودیم وطبیعتا باروحیات همدیگر به طور کامل آشنا نبودیم.خدا را شکر هرچه جلوترمی رویم اخلاق هایمان بیشتر شبیه هم می شود و راحت تر در کنار هم زندگی می کنیم.
سرکارات:ولی از نظرمن ما هیچ مشکلی نداشتیم،چون من خیلی ریلکسم(می خندد).درشیلا مهمترین خصیصه،مهربانی است.مهربانی شیلا نیاز به کشف ندارد،آنقدر که زیاد و پررنگ است.
*به پدر ومادرشدن فکر می کنید؟
شیلاخداداد:خودم را که فعلا نمی دانم؛اما فکرمی کنم بچه ها فرزین را خیلی دوست دارند.
*فرزند پسربیشتر دوست داریدیا دختر؟
شیلاخداداد:واقعا هیچ فرقی نمی کند. واقعا از خدا می خواهم که اگربه ما فرزندی هدیه می کند،سالم باشد.سالم باشد و خوشگل.
فرزین سرکارات:ماقرار گذاشته ایم فرزندمان قیافه اش به مادرش برود و اخلاقش به من.(می خندد)
*خانم خداداد،طبق شناختی که ما شما داریم،می دانیم که خیلی کارتان را دوست داشتید از طرف دیگر خیلی علاقه داشتید که وارد زندگی متاهلی شوید. تاهل را بیشتر دوست داشتیدیا بازیگری را؟
من واقعا بازیگری را دوست داشتم که دنبالش رفتم.ولی زندگی با فرزین را به هرچیزی ترجیح می دهم.من هنوز همام را بازیگری را خیلی دوست دارم وگاهی دلم برای بازی کردن تنگ می شود.ولی زندگی زناشویی خیلی بیشتر دوست دارم.ترجیحم زندگی با فرزین است نه به این معنا که او گفته باید بین او و بازیگری،یکی را انتخاب کنم. نه؛همه بازیگرها می دانند وقتی که بازیگری با فردی غیربازیگر ازدواج می کند،زندگی خیلی سخت خواهدبود اگر بخواهی کارت راهم ادامه بدهی. بنابراین فرزین و در مرحله بعد،خانواده بزرگترما برای من مهمتراز کارم است.
*رابطه با خانواده همسرتان چطوراست؟
شیلاخداداد:خداراشکر که رابطه خیلی خوبی داریم.هم من آنهارا خیلی دوست دارم و هم آنها من را. از طرف دیگر هردو خانواده هم رابطه خیلی خوبی باهم دارند.فرزین خانواده خیلی خوبی دارد و من واقعا در کنار آنها احساس راحتی می کنم.
*پس این حرف هایی که درباره مادرشوهر و مادرزن می گویند،شایعه است؟
شیلا خداداد:درباره ما که یک افسانه است!اصلا نه خواهرشوهرم و نه مادرشوهرم و نه حرف هایی که درباره سختگیری شان زده می شود. درباره من صدق نمی کند.فرزین هم که نه برادرزن دارد و نه خواهر زن.
فرزین سرکارات:من و شیلا هردو یکی یکدانه ایم!البته من دوتا خواهر دارم و تک پسرم و شیلا هم که کلا همین یکی یک دانه است.
*خانم خداداد،شما در اوقات فراغت تان چه کارهایی می کنید؟
من درمیان اطرافیانم به این معروفم که تندتند کتاب می خوانم.دائم در حال خواندن رمان هستم و خیلی به ادبیات داستانی علاقه دارم. در حوزه های دیگر مطالعه می کنم.البته علاوه برکتاب خواندن،تلویزیون هم زیاد می بینم که البته کارخیلی خوبی نیست.به هرحال علاقه های شخصی وجود دارد که من در زمان بازیگری ام وقت نمی کردم به آنها رسیدگی کنم.
*شماالان یک خانم خانه دارهستید،چقدربه خانه داری و مقولات آن علاقه دارید و به این فضاها عادت کرده اید؟
(می خندد)من خیلی خانم خانه داری نیستم.خیلی هم علاقه ای به کارهای خانه ندارم.اماتلاش می کنم که یکسری کارها را خودم انجام دهم.مثلا سعی می کنم خودم آشپزی کنم تا غذای سالم داشته باشم. اصلا دوست ندارم از بیرون غذا بگیرم. متاسفانه هیچ وقت کار نظافت و…. انجام نداده ام و استعدادی ندارم و انجام نمی دهم.
گفتگواز:شهرام زمانی؛هدی ایزدی
منبع : وبلاگ اختصاصی شیلا خداداد
میخواستند پزشک شوم
اصالت من برمیگردد به شمال ایران (بابل). دوران بچگیام در ساری گذشته و چند سالی در بابل و بعد تهران. تمام دوران دبستانم را در ساری گذراندم، دوره راهنمایی را در تهران درس خواندم و دبیرستان را در بابل اما برای پیشدانشگاهی دوباره به تهران آمدیم. در دبیرستان رشته تجربی میخواندم اما بعد از چندوقت تغییر رشته دادم و برای پیشدانشگاهی رشته هنر را انتخاب و در کنکور هنر شرکت کردم. خانواده من مهمترین معیاری که بیشتر از هر چیزی همیشه برایشان مهم بوده تحصیلات است. من تنها کسی هستم که در کل خانوادهام در رشته هنر تحصیل کردهام؛ چه در خانواده پدری و چه در خانواده مادری. بیشتر افراد خانوادهام پزشک هستند. دوست داشتند که من هم یا پزشک شوم یا مثل پدرم وکیل اما خب علاقه من به هنر باعث شد به این سمت کشیده شوم. در دانشگاه هم رشته گرافیک را دنبال کردم.
همیشه دستم در جیب خودم بوده
من در خانوادهای بزرگ شدهام که همیشه آن چیزی را که دلم میخواهد به دست میآورم. میتوان گفت سطح مالی ما متوسط رو به خوب بود، یعنی هیچوقت نیاز مالی را حس نکردم اما از وقتی که شروع به کار کردم خودم حسابم را از خانواده جدا و سعی کردم دستم در جیب خودم باشد. نمیگویم از پدر و مادرم کمک نمیگیرم اما تلاشم این است که خودم کارهایم را پیش ببرم. از دوران بچگی به بازیگری علاقه داشتم. یادم میآید در دوران مدرسه هر نمایش و تئاتری که برگزار میشد من همیشه اولین نفر بودم که برای بازی حاضر میشدم. اما اصولا آدم وقتی در شرایطی بزرگ میشود که میبیند همه افراد خانواده پزشک هستند حتی خواهر و برادرهایش هم در رشته پزشکی تحصیل کردهاند، فکر میکند خودش هم حتما باید در این رشته تحصیل کند به همین دلیل من هم تصمیم گرفتم پزشک شوم و در دبیرستان رشته تجربی را انتخاب کردم اما بعد از مدتی متوجه شدم به شدت به هنر علاقه دارم بهخصوص به رشته نقاشی. برای خانوادهام پذیرفتن ادامه تحصیل من در رشته هنر خیلی سخت بود اما کمکم به علاقه من احترام گذاشتند و با من کنار آمدند.
بازیگرانی که صورتشان را جراحی کردهاند همه شبیه هم هستند
بازیگرانی که جراحی زیبایی انجام دادند همه شبیه هم هستند. به نظر من طبیعی بودن صورت خیلی مهم است و علاقهای به جراحیهای زیبایی ندارم. شاید اگر سنم بالا برود این کار را انجام دهم اما الان فکر میکنم به اعضای صورتم برای کار کردن نیاز دارم و فکر میکنم بازیگرهایی که بوتاکس میزنند میمیک صورتشان را به هم میریزند و همه شبیه همدیگر میشوند بنابراین برای از دست ندادن نقشها هم که شده جراحی زیبایی انجام نمیدهم.
مدل بودن من شایعه است
قبل از اینکه بازیگری را شروع کنم همان موقع که دانشجو بودم در یکسری از شوهای اسلامی شرکت کردم و به عنوان مدل پوششهای اسلامی، مانتو و روسریهایی که به صورت کاملا مجاز برگزار میشد، انتخاب شدم. حتی یادم میآید وزیر ارشاد هم از این مراسم بازدید کردند. بحث مدل بودن من هم این شوهای اسلامی بود. در کل ما در ایران چیزی به اسم مدلینگ نداریم اینکه میگویند پریناز ایزدیار مدل بوده است شایعه است.
۸ ماه است ورزش نکردهام
قبل از اینکه بازیگر شوم ورزش را دوست داشتم. قبل از شروع فیلمبرداری سریال زمانه مرتب به باشگاه میرفتم اما خب، پروژه زمانه ۸ماه است که ادامه دارد و من وقت سرخاراندن هم ندارم اما مواقعی که وقت پیدا میکنم حتی در خانه با یکی، دو وسیله ورزشیای که دارم تمرین میکنم. رژیم غذایی ویژه و خاصی ندارم فقط سعی میکنم شبها برنج نخورم یا خوردنیهای مضر را حذف کنم.
بارها فقر را تجربه کردم
من از وقتی که حساب و کتابم را از خانوادهام جدا کردم و سعی کردم روی پای خودم بایستم بارها و بارها مزه فقر را چشیدهام چون میخواستم مستقل باشم و از خانواده طلب پول نکنم، در صورتی که اگر درخواست میکردم حتما حمایتم میکردند اما با بیپولی کنار آمدم. لحظاتی را داشتم که حتی به یک رقم خیلی کم احتیاج داشتم اما همه این روزها گذراست. من فکر میکنم بسیاری از کسانی که در این حرفه مشغول به کار هستند حتما شرایط نداری را تجربه کردهاند و بهنظرم این شرایط آدم را میسازد.
ولخرجی میکنم، پول کم میآورم
اولین دستمزد من سال ۸۴، ۵۰۰ هزار تومان بود. یادم میآید خیلی سریع همه درآمدم را خرج کردم. در کل آدم ولخرجی هستم چون خیلی زود هیجانزده میشوم، بعد که پول کم میآورم با خودم میگویم ای کاش ولخرج نبودم. تا یکی، دو سال پیش همه پولم را بابت لباس خریدن صرف میکردم و وقتی پول بابت کارهای واجبترم باقی نمیماند لباسها را جلوی چشمم میگذاشتم و میگفتم حالا با شماها چه کنم (میخندد).
بعید میدانم عاشق شوم
بعید میدانم در زندگی خودم در حدی که در سریال زمانه نشان داده میشود عاشق شوم اما فکر میکنم شاید اگر در چنین شرایطی قرار بگیرم مثل ارغوان سریال فقط بتوانم اشک بریزم. به نظرم دخترهای امروزی فقط ادعای این را دارند که گریه نمیکنند و آدمهای خیلی محکمی هستند. مطمئن باشید هرکسی تا این حد عاشق باشد و زندگیاش را برای یک نفر گذاشته باشد، رفتن طرف مقابلش به جز دلتنگی باعث به هم ریختن کل زندگی شخصیاش میشود و قطعا همین عکسالعمل ارغوان را خواهد داشت؛ اشک میریزد و حتی بیمار هم میشود. من خودم فکر میکنم اگر در زندگی شخصیام واقعا عاشق شوم همان واکنشی را نشان میدهم که ارغوان داشت.
نسبت به عشق گارد دارم
من به شدت آدم عاطفیای هستم ولی در زمینه عشق و عاشقی یک گارد عجیب دارم که دست خودم نیست. به طور ناخودآگاه نسبت به مسائل احساسی عقبنشینی میکنم. چون میدانم آنقدر احساسی هستم که اگر وارد ماجراهای احساسی شوم شاید زندگیام به زندگی ارغوان تبدیل شود.
عشق یعنی دیوانگی
به نظر من عشق واقعی نیست. من اعتقاد دارم دوست داشتن وجود دارد اما عشق همان لیلی و مجنون است. عشق یعنی جنون، یعنی دیوانگی. البته تجربه کردن آن اشکالی ندارد اما نمیتوان با عشق زندگی ساخت. عشق زیاد میتواند زندگی را به هم بریزد.
دوست دارم ازدواج کنم و بچهدار شوم
من ازدواج کردن را دوست دارم. به خصوص که عاشق بچه هستم و عاشق تجربه کردن احساس مادری. اما فکر میکنم ازدواج یک پختگی لازم دارد که من هنوز به آن نرسیدهام. این پختگی دوطرفه است. هم زن و هم مرد باید به جایی رسیده باشند که مسئولیت یک زندگی را دونفری به دوش بکشند. به نظرم این اشتباه است که فکر کنی همه چیز به عهده مرد است. از آن مهمتر توانایی تربیت بچه است. با شرایط امروز دنیا تحویل دادن یک بچه خوب و سالمی که خود بچه هم از به دنیا آمدنش راضی باشد و این قضیه قدیمی که بچهها به پدر، مادرهایشان میگویند چرا ما را به دنیا آوردهای تکرار نشود یک لیاقت میخواهد که آدمها باید به آن برسند. من فکر میکنم که در مورد هنرمندان اگر ازدواجگریزی وجود دارد به خاطر مشغله کاری زیاد آنهاست. من آنقدر کارم فشرده است که فرصت دیدن خانوادهام را هم نمیتوانم پیدا کنم. حالا فرض کنید اگر ازدواج کرده بودم و بچه داشتم چطور باید با شرایط کنار میآمدم. من فکر میکنم این موضوع باعث دور شدن اهالی سینما از ازدواج شده است. فکر میکنم اگر به جایی برسی که بخواهی تشکیل خانواده بدهی باید کارت را گزیدهتر انتخاب کنی که بتوانی وقت بیشتری برای همسر و فرزندانت بگذاری.
منبع: مجله زندگی ایده آل
بابک جهانبخش، خواننده جوانی است که امسال دومین آلبوم موسیقی اش را با عنوان «من و بارون» منتشر کرد و در مدت زمان کوتاهی توانست موفقیت های زیادی کسب کند. اگر به کنسرت های این خواننده جوان رفته باشید، حتما دیده اید که اغلب دوستداران او جوانان هستند و علت این علاقه شان را هم این می دانند که جهانبخش، خواننده و آهنگساز با احساسی است. مثل خودشان جوان است و اجرا و آثارش از جنسی است که آن را دوست دارند. بعد از این گفت گو من هم با آنها هم عقیده شدم.
جهانبخش خواننده با احساسی است که به قول خودش با بهار به دنیا آمده است و روز اول فروردین روز تولد اوهم هست. با او درباره موسیقی، فعالیت هایش در این عرصه و بهارو حال و هوای نوروز خارج از ایران حرف زدیم.
هر چیزی نقطه شروعی دارد. از زندگی گرفته که با تولد شروع می شود تا موسیقی و کار و…. برای شما موسیقی از کجا شروع شد؟
از کودکی ام و با تشویق های پدرم شروع شد. آن زمان ما در یکی از شهرهای آلمان زندگی می کردیم. پنج ساله بودم که با تشویق های پدرم به کلاس پیانو رفتم. بعدتر هم سراغ گیتار رفتم و دوره های آهنگسازی و تنظیم موسیقی را هم گذراندم. تا مقطعی هم به مدرسه موسیقی رفتم، اما به ایران بازگشتیم و تحصیلم در این مدرسه نیمه کاره ماند. بعد از آمدن به ایران هم علاقه ام به موسیقی روز به روز بیشتر شد و آن را جدی تر دنبال کردم.
چرا علاقه تان بیشتر شد؟
چون با موسیقی شرقی و ایران از نزدیک آشنا و متوجه شدم که حس خوب و شیرینی به آن دارم.
کمی درباره این حس شیرین توضیح دهید و بگویید موسیقی ایرانی چه حسی را در شما زنده کرد که از آن به عنوان حس شیرین یاد می کنید؟
موسیقی شرقی خاصیت عجیبی دارد؛ خاصیتی که هر شنونده به آن اعتراف می کند و می گوید که برایش متفاوت است. این حس خاص بودن را هم بیشتر شنوندگان موسیقی ایرانی، نسبت به آن دارند و می گویند غم و حزنی در خود دارد که نوع نگاه انسان را به دنیای اطرافش گسترده تر می کند و او را به فکر فرو می برد.
همین حزن و اندوه برایتان جذاب بود؟
می خواهم بگویم موسیقی شرقی به مخاطب خود وسعت دید می دهد و او را از داشتن نگاه محدود به جهان باز می دارد. ایجاد همین نگاه، اتفاق بزرگی است و هر چیزی توان ایجاد آن را ندارد. من هم دلم می خواست در موسیقی رفتار و نگاهی داشته باشم که متفاوت بوده و همراه با حزن، امید و شادی هم در خود داشته باشد. این بود که به دستگاه های موسیقی ایرانی علاقه مند شدم، چون می دیدم به افکارم نزدیک است و می تواند مرا در بیان آنچه دوست دارم بگویم، همراهی کند.
شما خواننده موسیقی پاپ هستید. این علاقه و نگاه شما به موسیقی ایرانی برایم جالب است. این علاقه، تاثیری هم روی کارهای شما داشته است؟
درست است که موسیقی پاپ کار می کنم، اما این پاپ تلفیقی است و صرفا پاپ نیست، چون در ساخت آثارم از دستگاه های شرقی هم کمک می گیرم.
پس در آهنگسازی شما به کار می آید؟
بله، دقیقا فرم این دستگاه ها در ذهنم است و از آنها استفاده می کنم.
شما تجربه تنظیم آهنگسازی، نوازندگی و خوانندگی را دارید. بابک جهانبخش را آهنگساز، نوازنده یا خواننده می دانید؟
من در ابتدای کارم، آهنگساز بودم و بعد وارد عرصه خوانندگی شدم؛ اما مسلما همیشه نقش فرد به عنوان خواننده بیشتر به چشم می آید و پررنگ است؛ بنابراین فکر می کنم مردم مرا بیشتر به عنوان خواننده می شناسند و قبول دارند.
خودتان، بابک جهانبخش را کدام یک از این موارد می دانید؟
خودم فکر می کنم یک آهنگساز ـ خواننده هستم.
تحصیلاتتان هم در زمینه موسیقی بوده یا خیر؟
نه.
پس موسیقی علاقه تان بوده است؟
بله، علاقه همیشگی ام بوده و هست؛ اما درباره تحصیلاتم در زمینه موسیقی باید بگویم تمام دوره های لازم را به صورت آکادمیک گذرانده ام و زمانی که به ایران آمدم هم این دوره ها را ادامه دادم و تکمیل کردم.
استقبال از آلبومتان چطور بود؟ راضی بودید یا نه؟
به لطف خدا خیلی خوب بود. حتی بیشتر از حد تصورم بود و امیدوارم بعد از این هم بتوانم کارهای بهتری انجام دهم.
کارهای بعدی شما هم شبیه آلبوم «من و بارون» خواهد بود؟
شباهت هایی خواهد داشت، اما سعی می کنم خودم را تکرار نکنم، چون این موضوع برایم از همه چیز مهم تر است. اگر در قواعد هستی نگاه کنیم هیچ چیز تکراری وجود ندارد. حتی همین فصل بهار که هر سال از راه می رسد، همیشه تازه و جذاب است.
خوب که خودتان رفتید سر اصل مطلب. چون می خواستم راهی پیدا کنم و بحث را به موضوع بهار و عید نوروز بکشانم. اولین خاطره ای که از عید نوروز دارید چیست؟
اصلا همین که گفته می شود عید نوروز، با خود خاطرات خوبی دارد، خاطراتی که یکی یکی به ذهنمان می آید و شروع می کند به مرور شدن؛ اما جدا از این که عید و سال تحویل همیشه شیرین هستند، من در این ایام مدام منتظر کادوهای تولد هم هستم.
چرا؟
چون من و بهار با هم به دنیا آمده ایم. روز اول فروردین تولد من هم هست برای همین همیشه برایم جذابیت ویژه ای دارد، چون هدایای زیادی از دوستان و خانواده می گیرم.
تا وقتی بزرگ نشده ایم، بیشتر به خاطر نو شدن سال ذوق زده می شویم. بزرگ که می شویم، دنیایمان هم تغییر می کند. نمی خواهم بدبین باشم، اما عید جذابیت های بیشتری در دوران کودکی دارد. وقتی که بزرگ می شویم از آن کاسته می شود و درگیر روزمرگی هایمان می شویم.
شاید مرور زمان موجب می شود احساس کنیم نو شدن سال اتفاقی است که هر سال می افتد و کم کم برایمان تکراری می شود.
قطعا اتفاق بزرگی است. همین که درخت، گل و پرنده ها حال و هوای تازه ای به خود می گیرند، بسیار زیباست. دگرگونی ها از طبیعت شروع می شود و به خانه های ما هم می رسد. وقتی حتی خانه تکانی هم می کنیم، حیف است که خودمان هم احساس شادی نکنیم. چند سالی می شود که این ایام تا حدی کمرنگ شده و دیگر مثل گذشته شور و هیجانی ندارد. شاید یکی از دلایلش همین باشد که ما هر سال کنار هفت سین هستیم و در ایران زندگی می کنیم. آدم هر چیزی را که خیلی تجربه کند، برایش تکراری یا عادی تر می شود. آن وقت یادش می رود که گاهی تکرارها هم خیلی زیبا هستند.
نکند روزی موسیقی هم برای شما تکراری شود!
نه مطمئنم این طور نمی شود. چون مدام با موسیقی هستم و به آن فکر می کنم. برای همین هر بار با زاویه متفاوتی به آن می نگرم و برایم تازه و نو می ماند. از سوی دیگر طرفداران و حامیان خوبی دارم که با نظرها و بیان احساساتشان به مسیرم شکل می دهند و به حس تازگی موسیقی در وجودم کمک می کنند. ولی خب نمی توان این را هم انکار کرد که آدمیزاد به شرایط عادت می کند. اما کاش دقت کنیم که این عادت کردن ها به دوست داشتن ها و دوست داشتنی هایمان لطمه نزند. کاش بتوانیم نگاهمان را مدام به همه چیز تازه کنیم و هر بار دنیا را از زاویه تازه ای نگاه کنیم. این همان پیامی است که فصل ها هم با آمدن و رفتنشان می خواهند به ما برسانند. بهار هم یکی از همین پیام آوران است.
پس راز فصل ها را هم کشف کرده اید؟
(با خنده) اگر رازش همین است که گفتم بله کشفش کرده ام.
برای همین است که فضای کارهایتان هم مثل خودتان شاد است.
اتفاقا من کار غمگین هم زیاد دارم.
درست می گویید اما بهار هم گاهی آسمان ابری دارد که هر چند حزن انگیز است اما باز هم بهاری است.
این لطف شماست. اما همیشه سعی کردم در کنار غم و حزنی که در کارهایم هست به نقطه مثبت روشن و امید هم فکر کنم، چون احساس می کنم در هر غمی امید هم وجود دارد. برای همین نباید با چشمان بسته تنها به سمت غم ها حرکت کرد.
و شما سعی می کنید در آثارتان همین کار را انجام دهید؟
بله! باید یادمان باشد که همیشه بهار بعد از زمستان از راه می رسد.
برگردیم سر موضوع نوروز و خاطرات بهاری شما. شما سال ها در ایران زندگی نمی کردید. از ایام نوروز و سال تحویل آنجا چه خاطره ای دارید؟
آنجا هم شور و حال خودش را داشت. یادم هست که مادربزرگ هایم برایمان عیدی می فرستادند و هنوز هم از این بسته های عیدی خاطرات خوشی دارم.
هفت سین هم داشتید؟
بله ایرانیان خارج از کشور نوروز را مفصل جشن می گرفتند و سفره های هفت سین مفصلی هم می انداختند. فکر کنم ایرانی ها هر جای دنیا هم که باشند، سفره هفت سین می اندازند و یادی از عید نوروز می کنند.
هفت سین های ایران را بیشتر دوست دارید یا خارج از کشور را؟
هر کدام حس و حال خاص خودش را داشت. نمی شود گفت شبیه هم بودند ولی شاید آنجا احساس دلتنگی و دوری از وطن به همه چیز حال و هوای تازه ای می داد. به یاد دارم که پدر و مادرم مدام آرزو می کردند کاش در کنار اقوام بودند. بعد هم برای پر کردن جای خالی اقوام با دوستانمان در رفت و آمدهای نوروزی بودیم. امیدوارم حال و هوای آن روزها دوباره برگردد. این روزها تنهایی باب شده است. تا چند سال پیش خیلی ها به فکر هم بودند اما حالا انگار همدیگر را فراموش کرده اند.
این اتفاق تا حدی طبیعی است. چون درگیری های ذهنی بیشتر شده و همه ما زندگی شلوغ تری داریم.
بله اما اینها نباید موجب دوری ما از هم بشود. امیدوارم ذهن هایمان دیجیتالی نشود. حالا احوالپرسی و حالت چطور است هم اس ام اسی شده، گاهی نیم ساعت با یک نفر اس ام اس بازی می کنیم اما تماس نمی گیریم یا او را نمی بینیم. کاش بیشتر به فکر هم باشیم.
خودتان هم یکی از افراد پرمشغله هستید. سال نو پای سفره هفت سین می نشینید یا نه؟
همیشه برایم مهم ترین چیزهای دنیا، خانواده و همسرم هستند. این که در خانه ام باشم و با همسرم کنار سفره هفت سین نشسته باشم، بعد هم دعای سال تحویل بخوانم… واقعا چه چیزی از اینها زیباتر است؟ با همه گرفتاری هایم هر طور باشد خودم را به خانه و کنار سفره هفت سین می رسانم. اگر هم مجبور باشم سفر بروم، همسرم را می برم، چون باید با خانواده کنار سفره هفت سین نشست.
پیشاپیش تولد شما را تبریک می گوییم و آرزو می کنم همیشه بهاری باشید.
من هم برای شما و همه مردم آرزوی سلامت و موفقیت دارم. به بزرگ ترها می گویم که خدا سایه تان را بر سرمان نگه دارد و به جوانان هم می گویم عزمشان را جزم کنند و یک سال دیگر تلاش کنند تا به خواسته هایشان برسند. به قول معروف ماهی را هر وقت از آب بگیرید تازه است. امیدوارم همیشه خنده بر لب داشته باشند و از تکرار جمله دوستت دارم غافل نشوند.
تماشا: حسین مهری این شب ها با بازی در نقش «سینا» در سریال «زمانه» توجه های بسیاری را به خودش جلب کرده اما شیرینی این موفقیت با شیرینی نامزدی و روزهای فراموش نشدنی آن در زندگی خصوصی این بازیگر جوان همراه شده.
مهری که آدم درون گرایی است و چندان تمایل ندارد از زندگی خصوصی اش صحبت کند در گفت و گوی صمیمانه ای با تماشا از این اتفاق فرخنده و خوب صحبت کرد.
ما هم برای او همسرش آرزوی موفقیت می کنیم و به شما توصیه می کنیم اگر بیشتر می خواهید از او و نقشش در «زمانه» بدانید با این گفت و گو همراه شوید:
به نظر می رسد بیشتر علاقه تان به سریال است تا فیلم. سال گذشته هم سریال موفق «تا ثریا» و امسال هم که «زمانه» را داشتید.
– نسبت به پیشنهادهایی که داشتم این کارها را قبول کردم. اگر نه تئاتر، سینما و تلویزیونبرای من فرقی نمی کند. من دنبال تجربه های خوب هستم و مدیوم برایم اولویت و ملاک انتخاب نیست.
برنامه تان برای آینده کاری تان چیست؟
– باشکوه ترین کاخ ها و عمارت هایی که ما الان در دنیا می بینیم زیربنای به شدت قوی دارند و این خیلی مهم است. می توان آجرها را همینطوری روی هم چید و بالا رفت اما تا چند متر می تواند ادامه پیدا کند؟! برج های عظیم و کاخ های باشکوه در وسعت زیاد صدها متر ارتفاع دارند و همیشه هم ماندگار هستند. بازیگر هم باید ریشه های خودش را قوی کند. من هم عجله ای ندارم و هر وقت احساس کنم جایی اتفاق خوبی امکان دارد برایم بیفتد و دست خودم باشم سعی می کنم آن اتفاق بیفتد و عجله ای برای اینکه بخواهم ره صد ساله را یک شبه بروم ندارم.
ملاک هایتان برای انتخاب چیست؟
– من سه تا فاکتور اصلی دارم که به شدت برایم مهم است؛ کارگردان، فیلمنامه نویس و نقش. ایده اولم این است که نقش، نقشی باشد که بتوانم خودم در آن تلاش کنم، کارگردان، کارگردانی باشد که بتوان به او اعتماد کرد و فیلمنامه هم فیلمنامه قرص و جانداری باشد. یک وقت هایی هم شد با کارگردان هایی کار کردم که نمی شده به آنها تکیه کرد ولی به هر حال شرایط طوری بود که چاره ای نداشتم. چیدمان کاری ما شرایط خاصی دارد. ما شرایط استاندارد و با ثبات کاری نداریم و همه چیز خیلی متزلزل است.
مگر چند تا کار خوب در سال ساخته می شود؟ من خدا را شکر می کنم که در ۲، ۳ سال گذشته در ۵ تا از بهترین سریال های این دوره تلویزیون کار کردم. من «زیر هشت»، «نابرده رنج»، «تا ثریا»، «پایتخت» و «زمانه» را در این سال ها داشتم. بنابراین تازه من در این شرایط جزو آدم های خوش شانسی بودم که کارهای قابل قبولی با کارگردان هایی انجام دادم که به دانش و مهارتم اضافه کردند.
در فاصله بین «تا ثریا» و «زمانه» کار دیگری هم انجام دادید؟
– قبل از «زمانه» یک سریال به نام «بال های خیس» با آقای رنجبر کار کردم که نقش اصلی هم بودم. البته دوست داشتم قبل از این کار پخش شود ولی متاسفانه پخش آن به بعد از «زمانه» افتاده. سطح کلی کار «بال های خیس» در مرتبه «زمانه» نیست و دوست نداشتم بعد از «زمانه» که یک کار خوب است و یک خاطره خوب هم دارد، کاری از من پخش شود که از آن بهتر نیست. البته ظاهرا در مونتاژ این مجموعه هم دارند کارهایی می کنند که با نتیجه بهتری روبرو شویم.
اولین تجربه همکاریتان با کارگردان سرشناسی مثل حسن فتحی چطور شکل گرفت؟
– آقای خادم زاده، دستیار ایشان، از قبل با من دوستی داشتند و لطف کردند من را به آقای فتحی معرفی کردند و ایشان هم با من تماس گرفتند که بروم و در مورد کار صحبت کنیم. من هم خدمت شان رسیدم. فیلمنامه هنوز آماده نبود من صحبت کوتاهی با آقای فتحی داشتم و از ایشان پرسیدم آیا فکر می کنید این نقش، نقشی می شود که من بتوانم خودم را با آن نشان دهم و آقای فتحی هم گفتند حتما اینطور خواهد شد.
این اعتماد متقابلی که بین ما وجود داشت مهمترین فاکتور همکاری مان بود. به من گفتند تو باید نقش یک پسر معتاد موزیسین را بازی کنی، همین خود همین معتاد موزیسین کلی بار مثبت برای من به عنوان بازیگر داشت که بتوانم توانایی های خودم را نشان دهم. حالا نوع پرداخت آن در فیلمنامه و نوع دید کارگردان و نوع اجرای بازیگر می تواند نقشی را شاخص کند یا نکند. خب من هم مثل همه، کارهای آقای فتحی را دیده بودم و خیلی دوست داشتم و می دانستم که می توانم کاملا به او اعتماد کنم.
نقش معتاد برای هر بازیگری همیشه هم امکانی است که توانایی های خودش را نشان دهد و نقش متفاوت چالشی است و هم خطر به دام کلیشه و تکرار افتادن دارد. شما چه کردید که در این دام نیفتادید و توانستید شخصیتی جدید خلق کنید؟
– نه تنها نقش ها بلکه همه قصه ها و ایده ها در ادبیات دنیا تکراری است و استفاده شده و فقط هر بار آنها از یک زاویه دید جدید تعریف می شوند. در مورد نقش ها هم همین است. هر آدمی شغلی دارد؛ یک نفر نانوا است، یک نفر در آژانس هواپیمایی کار می کند و هزاران شغل دیگر. همینطور هر کسی یکسری عادت ها دارد که اعتیاد یکی از آن عادت های مخرب و ناسالم برای فرد و اجتماع است. بارها هم از قدیم این نقش ها بازی شده. نقش معتاد را از بهروز وثوقی در «گوزن ها» تا تقی «آینه عبرت» بازی کرده اند.
حتی معتاد موزیسین هم بارها داشته ایم مثل علی سنتوری فیلم «سنتوری». زمانی که الگویی در یک چارت کلی خلق می شود مثلا «گوزن ها»ی آقای وثوقی طبیعتا بعضی بازیگرها برای اجرای نقش معتاد از آن الگوبرداری می کنند که طبیعتا مثل هر کار کپی در بهترین حالت باز هم کپی است و اصل نیست اما «سینا»ی داستان ما شخصیت مستقل خودش را دارد.
همانطور که شما اگر مثلا صد هزارتا معتاد را از همه جای دنیا کنار هم جمع کنید می بینید که شاید عادت های شبیه هم داشته باشند اما هر کدام، شخصیت و ویژگی های مستقل خودشان را دارند. من سعی کردم سینا را هر چه واقعی تر و طبیعی تر بازی کنم چون اینجور نقش ها این ایراد را دارد که اگر بازیگر یک ذره حواسش نباشد وسوسه می شود بخواهد بازیش را به رخ بکشد و آن وقت هی می خواهد اضافه بازی کند و حرکت و رفتارهای گل درشتی می کند که به چشم بیننده بیاید اما همین مسئله بیننده را آزار می دهد و هر چقدر این اضافت بازی کمتر باشد، بازی بازیگر حتی بیشتر دیده می شود و به دل بیننده می نشیند چون هم بیننده با هوش است و هم دوربین صادق.
در مورد فیلمنامه با آقای فتحی صحبت می کردید؟
– من قبل از اینکه سر کار بیایم درباره کارگردان و سبک کارش تحقیق می کنم. قبلاز این کار هم با دوستانی که با آقای فتحی سابقه همکاری داشتند تماس گرفتم؛ دوستانی مانند امیر جعفری و سهیل بیرقی، من را راهنمایی های خوبی کردند و همه آنها به من گفتند حسن آقای فتحی به شدت پیشنهاد و نظر را دوست دارد و استقبال می کند، یک وقت فکر نکنی باید ساکت باشی و نظرت را نگویی. سر صحنه هم خیلی صحبت و بحث می کردیم و در همین صحبت ها و بحث ها و نظرها و پیشنهادهاست که یک شخصیت می جوشد و بیرون می زند و می شود سینا.
شما برای کیفیت کارتان چه می کنید؟
– سعی می کنم به روز باشم و اتفاقات، اطلاعات و دانش کارم را دنبال می کنم. این به روز بودن از راه های متفاوت و البته مرسومی شکل می گیرد. راه هایی مثل کتاب خواندن، نشریات را مطالعه کردن و فیلم دیدن که مخصوصا برای این آخری خیلی زمان می گذارم فیلم دیدن و رمان خواندن تاثیر فوق العاده محسوسی روی کیفیت کار می گذارند. وقتی شما رمان می خوانید، کاراکترها و ماجراهایشان را در ذهن تان تصویرسازی می کنید. همینطور مشاهده آدم ها و رفتار و واکنش های آنها می تواند خیلی کمک کند و تئاتر که متاسفانه من مدتی است از آن دور شده ام و خیلی دوست دارم یک کار خوب تئاتر انجام دهم.
مهمترین دغدغه شما این روزها چیست؟
– همیشه بخش عمده ای از ذهن من مشغول زندگی خصوصی ام است و اینطور ونیست که همیشه صادرصد ذهنم درگیر کار و بازی باشد. هر کسی به هر حال دل مشغولی ها و چیزهای دوست داشتنی غیر از کار در زندگی اش دارد که آنها شاید مهمترین دغدغه هایش هستند. طبیعتا برای من که تازه نامزد کرده ام این اتفاق دوست داشتنی بخش مهم و اصلی فکر و زندگی این روزهای من است. فکر کردن به کسی که دوستش داری و دوستت دارد حس خوبی است و خدا را بابت این روزهای خوب شکر می کنم
سینای دوست داشتنی
برای رسیدن به این نقش چه کردید؟
– روال من این نیست که بروم تحقیق کنم و مثلا یک آدمی را پیدا کنم و عین او را اجرا کنم. بازیگر باید چیزهایی که از دیده هایش برداشت می کند را مونتاژ کند. من شاید نگاه یک معتاد را از یک جا برداشته باشم، عصبی بودن یک جوان را از یک جای دیگر برداشته باشم و همه اینها در کنار برداشتی که خودم از فیلمنامه داشتم قرار می گیرد و فراهنمایی و تلاش آقای فتحی هم خیلی به من کمک کرد. من تلاش زیادی کردم که سینا هر چند که دارد کارهای غلطی می کند و مسیر اشتباهی را آمده است اما دوست داشتنی باشد. من احساس می کنم مردم هم با اینکه می دانند سینا کم خطا کرده اما از او بدشان نمی آید و او را دوست دارند.
شاه داماد
در بین بازیگران با چه کسانی بیشتر رفاقت دارید و معاشرت می کنید؟
– البته خیلی آدم پر رفت و آمدی نیستم اما دوستان خوب در بین همکارانم زیاد دارم؛ دوستانی مانند امیر جعفری و کامبیز دیرباز و خیلی دوستان پشت دوربین که احتمالا کمتر می شناسیدشان اما عموما آدم اهل تنهایی هستم و ترجیح می دهم بیشتر وقت آزادم را به کتاب خواندن و فیلم دیدن بگذرانم یا اوقاتم را صرف همسرم کنم و با او باشم.
چند وقت است ازدواج کردید؟
– من به تازگی ازدواج کرده ام، تقریبا ۳ ماه است. البته نامزد کرده ایم و هنوز عروسی نگرفته ایم.
همسرتان هم کار سینمایی می کنند؟
– نه، اصلا در این حرفه نیستند.
شما چند سالتان است؟
– ۲۸ سال.
شما به جز کار بازیگری شغل دیگری هم دارید؟
– به هیچ وجه. تنها کار من بازیگری است و فقط از این راه زندگی می کنم.
علی لهراسبی از دسته خواننده هایی است که با تیتراژهای تلویزیونی معروف شد.
خواننده هایی که اگرچه از نظر فنی ها هم کارهایشان ویژگی های منحصر به فردی داشت اما این شانس را داشتند تا با پخش شدن کارهایشان در بهترین ساعات تلویزیون، بیشترین مخاطب را برای خودشان جذب کنند. گپ و گفتی هم که می خوانید در رابطه با همین موضوع است.
من احساس می کنم شما به عنوان کسی که به غیر از کار موسیقی در زمینه های دیگری هم فعال هستند. ذهن بازتری نسبت به این حوزه دارید. شما الکترونیک خواندید و کار تبلیغاتی هم انجام می دهید و همزمان در موسیقی هم فعال هستید. من می خواهم در مورد روند شهرت آدم ها و تبدیل شدنشان به یک برند صحبت کنم. اتفاقی که در موسیقی پاپ می افتد چون در موسیقی سنتی روند شهرت و بزرگ شدن آدم ها کمی متفاوت است.
* بله. در موسیقی سنتی همه چیز منطقی تر است. برای همین هم آدم هایی که در موسیقی سنتی هستند ماندگارتر و باسوادتر هستند چون در موسیقی سنتی هر کسی که نمی تواند بالا بیاید. آدم ها باید در یک دوره طولانی آموزش ببینند و جواب پس بدهند تا بتوانند بالا بیایند و رشد کنند. بعد هر کسی هم سر جای خودش است.
ولی در پاپ اینگونه نیست. حداقل در ۱۵ سال گذشته که کمی پاپ ما جان گرفته و فراگیرتر شده، شاید بشود گفت هیچ کس بر اساس یک روال تعریف شده و یک پروسه آکادمیک رشد نکرده. این اتفاق برای شما چگونه افتاد؟
* من الکترونیک خواندم و خیلی هم به این رشته علاقه داشتم. همه این اتفاق ها وقتی رفتم دانشگاه افتاد. قبول که شدم گفتم حالا باید کارهای متفرقه هم داشته باشم. من یادگیری پیانو را شروع کردم و یک ارگ خریدم. چون وضعیت مالی ام اینقدر خوب نبود که بتوانم پیانو بخرم. پیانو را پیش مهرداد تاج کریمی کار کردم که آن زمان دانشجوی دکترا بود. خودش موسیقی کودکان می ساخت. من هم خیلی علاقه مند شدم به موسیقی کودکان. از همان اولی هم که کلاس می رفتم ساخت موسیقی را بیشتر دوست داشتم.
در همان زمان کارهایی را ساختم، بیشتر هم برای کودکان. سرود ساختم، جایزه آهنگسازی گرفتم. به قول معروف نبوغم در آهنگسازی گل کرد. ماکت های کارهایم را خودم می خواندم و دوستانی که در ارتباط بودند و می شنیدند پیشنهاد دادند که کارهایت را خودت بخوان. این داستان برای اواخر دهه ۷۰ است و زمانی که نازه نسل اولی های پاپ گل کرده بودند و ما تازه داشتیم موسیقی را یاد می گرفتیم.
با چندتا از سرودهایم که خودم خوانده بودم رفتم تلویزیون. آن زمان آقای شهبازیان مسئول بخش سرود و موسیقی صدا و سیما بودند. اینها را دادم به آقای شهبازیان و ایشان هم استقبال کردند و گفتند خیلی خوب است. بعد برایم مجوز خوانندگی صادر کردند اما از اینجا تازه شروع شد. چندتا دوست خوب داشتم که گفتند اگر می خواهی خوانندگی کنی، این راهش نیست. باید مسیر حرکتت را هم مدیریت کنی.
پس در واقع شروع فعالیت حرفه ای شما با تلویزیون بود؟
* البته من پیش زمینه قبلی هم داشتم. من در کودکی و نوجوانی قاری قرآن بودم. آن دوره خیلی به من کمک کرد. کسانی که قرائت قرآن را اصولی یاد می گیرند، یک عالمه تحریرهای خوب یاد می گیرند. قرائت قرآن برای صداسازی مخصوصا در دوره نوجوانی و جوانی فوق العاده است. من این پیش زمینه را داشتم و زمانی که رفتم برای سلفژ کار کردن و یادگیری آواز چند قدم جلو بودم. همزمان که این اتفاقات می افتاد تیتراژ دریایی ها را خواندم که آن هم خیلی خیلی اتفاقی بود.
قبلش من آلبومم را شروع به کار کرده بودم. همان زمان آواز کلاسیک با محمدرضا صادقی کار می کردم. آلبوم را هم یک ترک، یک ترک ضبط می کردم. با آقای چراغعلی کار می کردم و یک ترک را که ضبط می کردم منتظر می ماندم که دوباره پول هایم جمع شود تا ترک بعدی. ترک اول آلبوم را که ساختم و تمام شد یک روز چراغعلی گوش می کند و خوشش می آید.
آن زمان داشتند سریال دریایی ها را می ساختند، به چراغعلی می گویداین پسر را به دفتر بیار که در مورد کار صحبت کنیم. من رفتم و نتیجه اش این شد که سریال دریایی ها را خواندم و بعد آلبوم دریایی ها و این روال ادامه پیدا کرد. بعد هم از دفتر آقای مشایخی به من زنگ زدند. برای پیله های پرواز. آن زمان تازه با بهروز صفاریان آشنا شده بودم. از زمانی که رفتم کلاس آواز واقعا این تصمیم برایم جدی شد. تا قبلش فقط به صرف علاقه دنبالش می رفتم.
شما در صحبت های خودتان هم از تیتراژ خوانی به عنوان شروع کار و یکی از عوامل موفقیت اسم می برید. خیلی از خواننده های دیگر ما هم به واسطه تیتراژخوانی شهرت پیدا کردند یا توانستند این شهرت و محبوبیت را افزایش دهند. این امکانی بوده که برای شما پیش آمده و برای خیلی های دیگر اتفاق نمی افتد. اگر تیتراژ تلویزیونی نبود چه اتفاقی می افتاد؟
* من اصلا رد نمی کنم که تیتراژ خواندن مخصوصا در این چند سال اخیر که خیلی مد شد در واقع، در موفقیت خواننده ها خیلی تاثیر دارد اما من صادقانه می گویم، که برای تیتراژ خواندن هیچ لابی نکردم چون تیتراژ خواندن لابی دارد. هر کسی نمیتواند و اجازه نمی دهند که تیتراژ تلویزیونی بخواند. دریایی ها را گفتم که چطوری خواندم.
در مورد پیله های پرواز یک شبی در برنامه تلویزیونی مهتاب بودم و در آنجا اجرای زننده داشتم. بعد از برنامه تهیه کننده به من گفت تلفن کارت دارد. منشی دفتر آقای مشایخی بود. گفت آقای مشایخی از کار شما خوشش آمده و گفتند که بیاید دفتر برای تیتراژ سریال پیله های پرواز صحبت کنیم. سه سال از دریایی ها می گذشت و واقعا هنوز کسی من را نمی شناخت. یک مقدار هم این روند را باید بگذارید به پای تصمیم گیری آدم ها. یعنی آنها تصمیم گرفتند که من را برای کارشان انتخاب کنند و قطعا این در موفقیت من تاثیر داشت.
پس اعتقاد دارید شانس در موفقیت شما نقش زیادی داشته؟
* یک زمان ممکن است برای شما یک اتفاق خوب بیفتد، اما مهم این است که بتوانید از آن اتفاق خوب در آینده هم استفاده کنید و بتوانید خوب ادامه دهید. خیلی ها هم بودندکه تیتراژهای خوبی خواندند ولی نتوانستندن خوب ادامه دهند. اگر به آن موقعیت خوبی که برایتان پیش می آید به چشم یک اتفاق لحظه ای نگاه کنید، تمام می شود. تیتراژ پیله های پرواز برای من همین حکم را داشت. بعد از آن سریال خیلی به من پیشنهاد شد. پیشنهادهای خوبی هم شد. اما هیچ کدامشان شرایطش به من نمی خورد.
شاید فقط دوتا سریال آقای سهیلی زاده به من پیشنهاد شد که نتوانستم قبول کنم. اولین تجربه موفقم با سهیلی زاده بود اما کار بعدی را نتوانستم با ایشان کار کنم، با اینکه از کار اول هم بسیار راضی بودم چون ما شرایطمان این بود که می گفتیم اگر می خواهید تیتراژ به ما بدهید باید خودمان کار کنیم. فقط اینکه تیتراژ یک سریال خوب را بخوانم، برایم کافی نبود. باید تیتراژی را می خواندم که می گرفت.
تیتراژی را که می توانم بخوانم و بگیرد که خودم مدیریتش کنم. خودم بگویم آهنگساز و ترانه سرا چه کسی باشد. چون عموما کسانی که موسیقی سریال یا فیلم می سازند تجربه شان در زمینه موسیقی پاپ کم است و همینطور بالعکس. این پروسه من را متوقف کرد. از ۸۴ تا ۸۶٫ همه پیشنهاد تیتراژ آماده می دانند و می گفتند فقط بیا در استودیو بخوان. حقیقتا من اینجور کار کردن را دوست نداشتم.
شما می گویید یک شانسی باید برای یک نفر پیش بیاید. قدم دوم این است که بتوانی این شانس را مدیریت کنی؟
* کلا هنر همین است. یک بخش هنر قابلیت ها، استعدادها، دانش و اندوخته ها است. یک بخش دیگر مدیریت کردن اینها. مدیریت کردن است که باعث می شود شما جلو بروید. اگر نه خوش صداتر از من، یک میلیون نفر در این مملکت هستند. یک عالمه آدم بازیگر در این مملکت وجود دارند.
بعضی هایشان بی نظیر هستند اما مدیریت کردن بخش هنری اهمیتش از همه بیشتر است. از یک جایی به بعد، یعنی از جایی که شما چندتا کار خوب انجام بدهید و جا بیفتید در کارتان، تعداد پیشنهادهای تان هم زیاد می شود. آن وقت شما هستید که باید تصمیم بگیرید چه کار کنید که بتوانید همینطور خوب ادامه بدهید.
یک زمانی منتظر انتخاب شدن هستی و از یک جایی به بعد تو باید انتخاب کنی. چون ایرانی ها عموما دوست ندارند ریسک کنند. دوست دارند سراغ آدم هایی بروند که امتحانشان را پس داده اند. به خاطر همین می آیند سراغت و می گویند: «آقا مثل دلنوازان نمی توانی برایمان بخوانی یا مثل فلان سریال که خیلی گل کرد؟» من که خودمرا تکرار نمی کنم اما یک نکته مهمتر از همه حرف هایی که زدیم، تیتراژخوانی، بسیرا کار تخصصی است. تیتراژهای زیادی از تلویزیون پخش می شود اما چندتا از آنها را یادتان مانده؟ خیلی از خواننده های معروف آمدند، تیتراژ خواندند و موفق نشدند. در صورتی که خارج از تیتراژ موزیک هایشان بسیار معروف بود.
با این وجود نظر شما این است که تیتراژخوانی یک کاری است که هر خواننده ای از پس آن برنمی آید.
* همین می گویم تیتراژ خواندن یک کار کاملا تخصصی است. کاملا با تک آهنگ، با آلبوم، با کنسرت و با همه چیز فرق می کند. حتی با موسیقی فیلم سینمایی فرق می کند. من وقتی می خواهم تیتراژ فیلم سینمایی بخوانم یک نگاه دارم و زمانی که تیتراژ سریال یک نگاه دیگر. من نگاه ۳۰ شبی به تیتراژ می کنم. برای سریال، من باید یک موزیکی درست کنم که در ۱۰ شب بگیرد. بعد گوش بدهند و حال کنند.
نمی خواهم همان شب اول یقه همه را بگیرد. به خاطر اینکه اگر بخواهم موزیکی بسازم که همان شب اول همه را درگیر کند، استایلش یک جور دیگر است و در ۱۰ شب بعدی کسی دیگر دوستش ندارد. خسته می شوند. این اتفاق باید در سینما بیفتد. که آن هم کم می افتد. یعنی در سینما وقتی می خواهید تیتراژ بسازید، باید چیزی بسازید که همان یک بار شنیدن یقه تماشاگر را بگیرد. می دانید که این نوع موسیقی ها خیلی شعر محور نیستند و بیشتر روی موزیک مانور داده می شود.
کاری که شعر محور می شود با مردم در یک مدت زمانی دوست می شود. باز این کار با آلبوم هم تفاوت دارد. شما زمانی که دارید آلبوم کار می کنید، هم کار شیش و هشت می گذارید، هم کار تلخ می گذارید، هم عاشقانه کار می کنید. یکسری از آهنگ ها را من از آلبوم بیرون گذاشتم که اگر گوش کنی می گویی چرا اینها را بیرون گذاشته ای! اما این آهنگ لای بقیه له می شد. آن هم یک مقوله دیگری است برای خودش.
منبع: هفت صبح
گفتوگو با «بهرام رادان» نیازی به بهانهتراشی ندارد، چون خودش به خودی خود ستاره قابلی هست که هر وقت تصویرش روی جلد رسانهای منتشر شود، چشمان آدمهای زیادی را به دنبال خود بکشد، اما برای پرونده این شماره تا دلتان بخواهد بهانه داشتیم؛ اول از همه اینکه خودش در دانشگاه مدیریت بازرگانی خوانده است.
دوم یک تیم اقتصادی قوی دارد که به بازرگانان مختلف مشاوره میدهند. سوم اینکه خودش جزو آدمهایی است که بهشدت به کارهای اقتصادی علاقهمند است و متخصص و چهارم هم ستاره گزیده کار سینمای ایران دستی بر آتش دارد و یک جورهایی سرش در حساب و کتاب است.
بنابراین گفتوگوی ویژه این پرونده ذائقه دو طیف مخاطبان را در نظر گرفته است: اول آنهایی که دنبال آن هستند بفهمند ستاره محبوب سینمای ایران کجاست، چه میکند، مشغول چه کاری است و آیا به سینما برمیگردد یا نه و دوم آنهایی که دوست دارند متوجه شوند آیا یک ستاره سینما در تجارت هم میتواند موفق باشد یا نه؟
همه اینها را بگذارید کنار اینکه بهرام رادان چند ماه است در کشور کانادا روزگار میگذراند و گفت و گویمان با او چندان آسان هم اتفاق نیفتاد.
همه میدانند که در دانشگاه در رشته مدیریت بازرگانی تحصیل کردهای. آیا دلیل انتخاب این رشته علاقهمندی ات به بحث تجارت و سرمایهگذاری بود یا ناخواسته این رشته را برگزیدی؟ تعریف بهرام رادان از دنیای تجارت، تاجر و معامله چیست؟
نه اینطور نبود؛ یعنی از اول فکر نمیکردم قرار است در رشته مدیریت بازرگانی تحصیل کنم. چون رشته من در دبیرستان ریاضی فیزیک بود. آن موقعها زیاد مُد نبود کسی برود علوم انسانی! کسانى که همسن و سال من هستند، حتما یادشان هست. برای همین بهرغم میل باطنیام ریاضی خواندم. سال سوم دبیرستان مهندسی کشاورزی کرمان قبول شدم، سال چهارم ریاضی محض لاهیجان! هیچکدام را نرفتم و سربازی را انتخاب کردم! در دوران خدمتم دروس رشته علوم انسانی را خوندم و در کنکور علوم انسانی قبول شدم؛ در رشته مدیریت بازرگانی تهران جنوب. این رشته را خیلی دوست داشتم و همیشه جزو علاقهمندیهایم بوده و هنوز هم از گوشه و کنار دنبالش میکنم. در کل خودم را نه یک تاجر میدانم، نه یک هنرمند به طور خاص. فکر میکنم همیشه علاقه اصلیام این بوده که هنر و تجارت را تلفیق کنم، چون تاجر خوب هم به نوعی هنرمند است.
از نظر بهرام رادان یک بازرگان در دنیای امروز که مشکلات اقتصادی گریبانگیر اکثر کشورها شده است، چه ویژگیهایی باید داشته باشد تا در بین همکارانش بهترین شود؟
فکر نمیکنم مشکلات اقتصادی «به صورتى که میگویید» گریبانگیر اکثر کشورهای دنیا باشد! چون دیگر از دوره رکود اقتصادی گذشته و کشورهای بزرگ صنعتی جهان با حداقل ضرر از آن بیرون آمدهاند. الان مشکلات اقتصادی به غیر از جهان سوم (که خب همیشه دچار این مشکلات بوده)، ناحیه جنوب اروپاست، به خصوص یونان که آنها هم به نظر از ابتدا پذیرفتن شان در اتحادیه اروپا اشتباه بود؛ چون یونانیها و اصولا ساکنان جنوب اروپا مردمانی هستند که کمتر کار میکنند، بهخصوص نسبت به شمال اروپا و کشورهاى اسکاندیناوى و آلمانیها، جنوبیها مردمان راحتطلبتری هستند!
آب و هوا هم در این مطلب بىتاثیر نیست. حتی در مقایسه یونان با ترکیه به نظر من ترکیه با این شکوه اقتصادی که در حال حاضر دارد خیلی شایستهتر بوده، برای اینکه جزو اتحادیه اروپا باشد تا یونان!
جواب قسمت دوم سوالت این است که یک بازرگان نباید همیشه همه تخم مرغهایش را در یک سبد بگذارد، چون همیشه باید این احتمال را بدهد که ممکن است در امن ترین و بهترین اقتصاد دنیا هم یک شبه بیزینس اش به یک دلیل خاص دچار رکود شود. البته این مهم در کشورها و اقتصادهاى مختلف، شکلهای گوناگونى دارد.
آیا اهل پیشبینی در بیزینس هستی؟ مثلا اینکه پیشبینی کنی قیمت دلار و طلا بالا میرود یا پایین میآید! آیا تا به حال پیشبینیهایت درست از آب درآمده یا اشتباه هم داشتهای؟ اصلا یکی از تضمینهای موفقیت یک تاجر را میتوان قدرت پیشبینیاش دانست؟
بله، اهل پیشگویی در بیزینس هستم، مثل همه مردم. اصلا جزوی از کار روزانهمان است، ولی امروز در شرایطی زندگی میکنیم که ۹۰ درصد پیشبینیها اتفاق نمیافتد، چون اتفاقات بر اساس معیارهای معقول و سنجیدهای که در همه جای دنیاست به وجود نمیآید؛ به این دلیل که اقتصاد در کشور ما تکیه زیادی بر سیاست دارد. برای همین فردا صبح یک تحریم جدید میتواند قیمت دلار را هزار تومان بالا ببرد و حداقل ۲۵ درصد مردم یا تجار ضرر بکنند یا برعکس؛ دوتا تحریم برداشته شود و ورود و خروج کالا و ارز تسهیل شود و مردم و کلا جامعه پولدارتر شوند! بنابراین در این جامعه سیاستزده، کارِ کارشناسى جواب نمیدهد، همهاش قضا و قدر و تقدیر و مسائل پشت پرده است!
اصولا در فرهنگ ایرانی، در کتابها و اشعار بسیاری از هنر و ثروت به عنوان دو مقوله جدا از هم یاد شده است؛ دو مقولهای که با هم در تعارض هستند، اما جدا نیستند. به نظر بهرام رادان امروز چه اتفاقی افتاده است که هنر و ثروت تا این حد به یکدیگر نزدیک شدهاند؟
اینکه هنر و ثروت دو مقوله جدا از یکدیگر هستند، یک جورهایى استنباط از همان ضربالمثلهای قدیمیمان است! از بچگی توی گوش ما خواندهاند که علم و ثروت از هم جدا هستند! ولی تجربه به من یاد داده بعضى از این ضربالمثلها یک جور گول زدن آدمهاست! اینها سندیت ندارند. اینکه صدها سال پیش عدهای به این نتیجه رسیدهاند و آن را قبول داشتهاند، دلیل نمیشود برای نسل ما هم سندیت داشته باشد! هر کسی باید از تجربیاتی استفاده کند که حداقل تفاوت را از نظر زمانی و موقعیتی به موقعیت و زمان حاضر خودش داشته باشد، پس بعضى ضربالمثلها فریب تاریخی هستند یا برای این استفاده میشوند که بچهها از رویش انشاء بنویسند که آن هم با بچههای «عصر انفجار اطلاعات» زیاد عقلانى به نظر نمیآید!
جواب قسمت دوم سوالت هم این است که فکر میکنم هنرمند خوب، هنرمندی است که بتواند از هنرش بهره ببرد. هیچ هنرمندی در دنیا نیست که اثری را تنها برای خودش خلق کند و آن را در کمد بگذارد و شبها سر سفره اش نون و نمک بخورد! خیلیها ادای درویشها را درمیآورند! اما آن هنرمندی که از هنرش استفاده میکند و بیننده زیادی را جذب میکند، شایسته تقدیر است. به نظرم تلفیق این دوتاست که یک اثر را ماندنى میکند. خلق یک اثر به علاوه استقبال مردم، مکمل یکدیگر هستند تا طرف مجبور نشود برای امرار معاش هنر را در برابر قرص نانی که شب میخواهد بخورد معامله کند!
خیلی از پیشکسوتان انتقاد میکنند که جوانترها کاسباند! حالا به دلایل مختلف. شاید اینکه خیلیهایشان از فرصتهایشان استفاده بهینه را نبردهاند اینگونه اعتراض میکنند. آیا به آنها حق میدهی؟ اصلا چه اتفاقی افتاده که امروز بسیاری از چهرهها برای خود شغل دوم و یا سوم هم دست و پا کردهاند؟
باید بروید از خود آن پیشکسوتهایی که انتقاد میکند بپرسید که چرا انتقاد میکنند؟! بعدش هم «کاسب» زیاد کلمه زیبایی نیست! اتفاقا من به هنرمندان جوان توصیه میکنم از هنرشان پول دربیاورند. حتما بهشان میگویم خودشان را از نظر اقتصادی قوی و قویتر کنند تا هیچوقت مجبور نشوند هنرشان را بفروشند برای اینکه شکمشان را سیر کنند!
اینقدر معیارهای مالی را در زندگی جدی بگیرند که بتوانند خیلی کارها را که دوست ندارند انجام بدهند رد کنند. آن پیشکسوتهای محترمى هم که آن حرفها را میزنند، یا با کمترین رفاه ممکن زندگی کردهاند یا ارث خانوادگى داشتهاند و نفسشان از جاى گرم بلند میشود یا اینکه مجبور شدهاند بروند هزارتا کار ضعیف بکنند و سرشان را بیندازند پایین و به طرفدارانشان بگویند «ببخشید ما آن موقع پول نداشتیم، مجبور شدیم این کارها را بکنیم!»
ستارههای مشهور دنیا برای چاپ تصویرشان روی جلد مجلات کشورشان درخواست پول میکنند. چرا در ایران اینگونه نیست؟ آیا اصلا در ایران بازیگری را میشناسی که بابت چاپ تصویرش روی جلد مجلهای درخواست پول کند؟ آیا خودت هم تا به حال این درخواست را از نشریهای داشتهای؟ اصلا چرا چنین چیزی میان بازیگران ایرانی رایج نیست؟
به این شکل نیست که ستارههای مشهور دنیا برای چاپ تصویرشان روی جلد مجلات کشورشان پول میگیرند. مساله به حق تالیف آن عکس بستگی دارد؛ بهعنوان مثال کسی که به یک مهمانی یا مراسم افتتاحیه اکران یک فیلم میرود، آن عکاسهای مراسم هستند که عکسهایشان را به مجلات میفروشند؛ درست مثل ایران. ولی یک زمان هست مثلا زن و شوهر هنرمندی که بچهدار شدهاند از یک عکاس درخواست میکنند عکسشان را بگیرد و حق امتیاز چاپش برای دفعه اول را به یک نشریه میفروشند و آن عکسها اختصاصى متعلق به مجله خریدار است.
در ایران هم چنین چیزی وجود دارد، منتها موضوع این است که در ایران اتفاقات کمی است که بیفتد و نیاز به چنین خبرسازىای داشته باشد. حالا درست است که رقمها هم رقمهای کمی است، ولی بُعدش گستره مطبوعات ایران است با مجلات و روزنامههایی با تیراژ زیر صدهزارتا برای یک جمعیت هفتاد میلیونی! این مقدار تیراژ اینقدر ناچیز است که اگر هنرمندها سعی کنند این پول را از مجلات نگیرند، بهتر است! مجلات همین که بتوانند گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند و سلامت طى مسیر کنند، خیال ما راحتتر است تا اینکه بخواهند به هنرمندها برای خرید حق عکس و تصویرشان پولی بدهند!
در تمام دنیا هنرمندان مجبورند به اندازه درآمدشان مانند همه مردم عادی کشورشان مالیات بپردازند. حتی در ایران ورزشکاران و اصناف دیگر مجبور به پرداخت مالیات هستند، اما هنرمندان از این مقوله معاف هستند. آیا موافق معافیت مالی هنرمندان هستی؟
صد درصد موافق معافیت مالی هنرمندان هستم. به یک شرط لغوش کنند که به جای سینمای ورشکسته فعلى، سینمای پر رونق داشته باشیم و به جای ۲۸۰-۹۰ تا سالن عمدتا فرسوده، حداقل دو هزار تا سالن خوب داشته باشیم و همه دستمزدها بیشتر شود و درآمد فیلمها بالاتر برود، ما هم مثل مردم مالیات بدهیم، ولی در شرایطی که اینقدر وضع سینما خراب است و برای مسوولان هم بودن و نبودن سینما فرقی نمیکند (!)، بزرگترین اجحاف همین گرفتن مالیات است! البته در همین شرایط هم خیلی وقتها مالیات را کم میکنند؛ معافیت مالیاتی مال قدیم بود!
می گویند اگر شراکت خوب بود، خدا هم برای خودش شریک میگرفت. چقدر موافق شراکت در امور مالی هستی؟
اتفاقا من بسیار موافق شراکت هستم و اینکه میگویند «اگر شراکت خوب بود، خدا هم برای خودش شریک میگرفت»، از آن ضربالمثلهایی است که به نظر من اشتباه است، یعنی از آن اشتباههای مصطلح است! اگر اینطوری باشد، ما هم میگوییم «اگر زوج داشتن خوب بود، خب خدا هم باید یک زوج داشت!» پس نتیجه میگیریم هیچکس از فردا ازدواج نکند! آدم باید در انتخاب شریکش و قراردادهاى اولیه، همه جوانب را بسنجد تا بعدها اختلافی به وجود نیاید و هر دو طرف به واسطه آن منفعتی که دارند، با هم یکسان فکر کنند و سعی کنند حداکثر تلاش خود را براى رسیدن به هدفشان انجام بدهند.
به نظرت، اگر از روز اول بعد از پایان تحصیل در دانشگاه به جای گرایش به سمت بازیگری و هنر به سمت تجارت و بازرگانی میرفتی موفق نبودی و از نظر مالی برایت بهتر نمیشد؟
نمىتوانم مطمئن باشم که اگر به جاى بازیگرى به سمت تجارت میرفتم موفقتر بودم یا نه؛ به هر حال از آن دسته آدمهایی هستم که به هیچ وجه از شکست خوشم نمیآید. یعنی حتى اگر در یک بازی شطرنج هم ببازم، روی خلق و خویم تاثیر میگذارد! البته در صورت شکست سعى میکنم با آن کنار بیایم، به همین خاطر سعی میکنم همه جوانب را بسنجم و وارد بازیهایی شوم که حداقل ضرر را به من برساند؛ یعنی کارم را به صورتى انجام بدهم که شانس باختم به حداقل برسد، ولی هم در هنر، هم در تجارت معیار «شانس» خیلی تعیینکننده است؛ ممکن است شانسی که در بازیگری به من رو کرد (اگر من اسمش را شانس بگذارم) هیچ وقت در تجارت نمیبود و همینطور برعکسش؛ اگر در تجارت رو میکرد، هیچ وقت اتفاق بازیگری ام برایم شانس تلقی نمیشد.
اگر همین الان یک نفر پیشت بیاید و بگوید مثلا ۱۰۰ میلیون تومان پول دارم و میخواهم آن را چند برابرش کنم، به عنوان یک بازرگان چه پیشنهادی برای تحقق هدفش میدهی؟ اصلا راهنماییاش میکنی؟
اگر یک نفر به من بگوید ۱۰۰ میلیون تومان پول دارم و میخواهم چند برابرش کنم، در بازار فعلی من بهش پیشنهاد میکنم طلا بخرد؛ در اقتصاد فعلی هیچ بیزینسی نیست که بتوان به سودآوریاش مطمئن بود! برعکسِ تمام کشورهای پیشرفته دنیا که هر ایدهای که داشته باشید هزاران NGO و موسسه دولتی کمکت میکنند آن را به سرانجام برسانید و میتوانید هزاران وام بگیرید و از طرف دولت به شما کمک میکنند، متاسفانه، در کشور ما اگر بخواهى ایده ات را عملى کنى، به طرق مختلف چوب لای چرخت میگذارند و این آزاردهنده است!
اگر فرض کنیم یک آدم سرمایه دار به دنبال راهی است برای سرمایهگذاری، آیا میتواند برای مشاوره پیش بهرام رادان بیاید؟ آیا گروه یا تیمی داری که بتوانید برای یک تجارت موفق برای افراد برنامهریزی کنید و پلان پیشنهادی بدهید؟
بله، من در کنارم یک تیم مشاورهای دارم و البته حرفشان حرف پیغمبر نیست! چون آنها هم در شرایط فعلی ایران زندگی میکنند و اطلاعات خود را از منابع موجود میگیرند، ولی به دانش و آگاهی آنها اطمینان دارم که از نظر اقتصادی میتوانند مشاوره و برنامهریزی اقتصادی بدهند.
اصولا شخصیت بهرام رادان اینگونه است که در تجارت دوست دارد محتاطانه عمل کند (مثلا پول هایش را در بانک بگذارد و سود ماهانه اش را بگیرد) یا اهل ریسک کردن در تجارت هم هست؟ آیا تا به حال به واسطه سرمایهگذاری روی پروژهای پشیمان شدهای؟ آیا تا به حال کسی از شما کلاهبرداری کرده است؟
فکر میکنم در تجارت نه اهل ریسک کردن هستم و نه یک آدم محتاط. سعی میکنم با چشم باز جلو بروم. از مشاوره دوستانم هم کمک میگیرم. نه، کسی از من کلاهبرداری نکرده، البته به هرحال کسانی بودهاند که پولی را گرفتهاند و پس ندادهاند! ولی نمیخواهم رویشان اسم کلاهبردار را بگذارم! آمدند پول را گرفتند، خب ندارند پس بدهند، من هم نمیتوانم اعدامشان کنم!
چرا بهرام رادان در سینمای ایران اینقدر کم کار شده است؟ نگران این موضوع نیستی که طرفدارانت به دلیل ندیدنت فراموشت کنند یا به قول معروف ازت ناامید شوند؟
در حقیقت کم کار شدن من در سینما به دلیل این است که پیشنهادات جالب نیستند! دوست دارم چند وقتى از سینما فاصله بگیرم. از طرف دیگر فیلم انیمیشن «تهران ۱۵۰۰» را در نوبت اکران دارم و یک فیلم توقیفی هم به نام «زادبوم» دارم و گویا براى مسوولان فعلى خوشایند نیست اکرانش کنند! همچنین یک فیلم دیگر که نمیدانم توقیف است یا نه به اسم «پل چوبی.»
اگر دوست دارید درباره فیلم «پل چوبی» به ما توضیح بدهید. تا آنجا که میدانم شما و چند تن دیگر از ستارههایی که در این فیلم حضور داشتهاند در فروش این فیلم شریک بودهاید. آیا این اولین قرارداد بهرام رادان است که در فروش فیلم سهیم میشود؟ آیا از اینکه این پیشنهاد را قبول کردید متضرر نشدید؟ آیا قبول این نوع قرارداد در ۳۳ سالگی برای بهرام رادان یک شکست محسوب میشود؟
فیلم «پل چوبی» اولین فیلمى نیست که شریک شدم، قسمتی از فیلم ناکام بهروز افخمی «ته دنیا» که در فرانسه فیلمبرداری شد و هیچ وقت پخش نشد هم متعلق به من است؛ اینها را هم شکست نمیدانم، امنیت سرمایهگذارى آنقدر کم است که باید برای کارهایت فال بگیری! تازه به آن فالى هم که میگیرى هیچ اعتمادى نیست!
شرایط بهرام رادان هنگام عقد قرارداد برای حضور در یک فیلم چیست؟ (هم از نظر مالی و هم تعهدات دیگر.)
خب شرایط هر فیلم متفاوت است، آنقدر طی این سالها تجربه کردهایم که میتوانیم مدلهای متنوعى از قراردادهاى مالی را تعریف کنیم.
در گفتوگویی که سال گذشته با هم داشتیم و همچنین امسال از علاقهمندی زیادت برای تهیهکنندگی گفتی. چه فیلم و فیلمنامهای باید به دست بهرام رادان برسد که حاضر شود ریسک کند و تهیهکنندگی یک کار را به عهده بگیرد؟
هنوز هم به تهیهکنندگی علاقه زیادی دارم. پارسال تصمیم داشتم فیلمنامه آقای «کیومرث پوراحمد» را تهیه کنم که فیلمنامه رد شد! چند فیلمنامه دیگر را هم دارم، ولی شرایط فعلی را برای ورود به حوزه سرمایهگذاری در سینما مناسب نمیبینم، بنابراین صبر میکنم بعد از انتخابات، تا ببینم چه پیش میآید.
اگر قرار باشد تهیهکننده یک فیلم باشی، ممکن است شرطی مثل بازی خودت در آن فیلم برای کارگردان تعیین کنی؟ اصلا حاضری روی یک فیلم با حضور خودت سرمایهگذاری کنی و مطمئن باشی آن فیلم سرمایه ات را برخواهد گرداند؟
به هیچ عنوان در فیلمی که تهیهکننده باشم شرطی برای بازی خودم نمیگذارم! در کل ترجیحم این است که در صورت تهیهکننده بودن، بازی نکنم، چون هر کدام تمرکز خودش را لازم دارد، به خصوص تهیه کنندگیای که تجربه اولم خواهد بود و استرس زیادی دارد. بنابراین ترجیح میدهم یکی را انتخاب کنم.
اگر دست خودت بود دوست داشتی در کدام فیلم سینمایی ایران که تا امروز ساخته شده نقش تهیهکننده را داشته باشی؟
در شرایط فعلی دوست داشتم تهیهکننده «کلاه قرمزی و پسرخاله بودم!» لااقل کلاه قرمزی و پسرخاله ممنوعالکار نمیشوند و راحت مجوز میگیرند و کسی علیه آنها بیانیه صادر نمیکند و فیلمشان توقیف نمیشود!
آیا از سرمایهگذاری روی آلبوم موسیقی ات (روی دیگر) راضی بودی؟ اصلا آیا امکان دارد آلبوم دیگری از بهرام رادان منتشر شود؟ (البته میدانم قرار است این اتفاق بیفتد، ولی اگر توضیح بیشتری درباره فعالیتهای موسیقاییتان از جمله برگزاری کنسرت و… دارید به ما بگویید.)
آلبوم «روی دیگر» کار پرهزینهای بود. بله، از فروشش راضىام، ولی هزینه پکیج و بستهبندیاش خیلی زیاد بود. اینها علاقه من بود، دلم میخواست محصول با بالاترین کیفیت به دست مردم برسد. از اول هم گفته بودم جیبی برای این کار ندوختهام. درباره آلبوم جدید هم تو فکرش هستم، ولی فضا نه برای آلبوم جدید و نه برای کنسرت مناسب نیست. کلیپهای آلبوم مدتهاست بلاتکلیف است! امیدوارم هر چه زودتر مشکلشان حل شود و منتشر شوند تا مردم بتوانند قضاوت بهتری داشته باشند.
درباره کلیپهایی که برای آلبوم موسیقیتان ساختید، اما هنوز موفق به انتشارشان نشدهاید بگو. اینکه چقدر برای آنها هزینه کردهای و اصلا چرا تا امروز خبری از صدور مجوز برای پخششان نشده است؟ این مساله تا چه حد در موفقیت یا عدم موفقیت آلبوم «روی دیگر» تاثیرگذار بوده است؟
مطمئنا کلیپها خیلی میتوانست در موفقیت آلبوم موثر باشد، چون ما به غیر از صدا و سیما جایى برای پخش کلیپ نداریم، بقیه شبکهها هم که غیر مجاز هستند! کلیپها جزو عشق ما به پروژهای بود که داشتیم و پشیمون هم نیستم که هزینه زیادی کردهام. مردم هم میبینند و امیدوارم خوششان بیاید.
همه میدانند بهرام رادان جزو آن دسته بازیگرانی به حساب میآید که طرفداران زیادی بین برندهای مشهور برای انجام تبلیغاتشان داشته و همچنان دارد. اول اینکه اولین برندی که به تو حضور در تبلیغاتش را پیشنهاد داد چه بود؟ رقم قرارداد پیشنهادیشان چقدر بود؟ چرا این اتفاق در ایران منتفی شد؟ اصلا بازیگران و چهرههای مشهور به جز شهرت شان که میتواند بسیار برایشان درآمدزا باشد، چه سرمایهای دارند؟ چرا ستارههای کشورهای مختلف حق حضور در تبلیغات و تجارت برای خودشان را دارند اما در ایران ستارهها محروم اند؟ اگر این ممنوعیت وجود نداشت، تا چه حد میتوانست به پیشرفت سینمای ایران و شخص بازیگر یا ستاره مشهور مملکت کمک کند؟
اولین برندی که به من پیشنهاد داد ال جی بود، قرارداد بستیم و رقم قرارداد هم خوب بود، بعد هم با نیمانى کارى انجام دادم و بعد یک شرکت امور مخابراتى… تا اینکه تبلیغات ممنوع شد! این هم جزو اقتصاد ماست! کلا هم در این شرایط، بیزینس فعالى نداریم که نیاز به تبلیغ داشته باشد، به غیر از بانکها که از پول نفت زندهاند.
طرفداران بهرام رادان دوست دارند بدانند ستاره شان چه زمانی به ایران برمیگردد و دوباره چه زمانی قرار است جلوی دوربین یک کارگردان برود؟ اصلا چرا دوست داری برخلاف خیلی از چهرههای شناختهشده در سکوت خبری به زندگیات ادامه دهی؟ مگر نه اینکه ذات ستاره بودن و مشهور بودن در جلوی دید بودن است؟
نمیدانم… باید بگذرد ببینم چه کاری پیشنهاد میشود و آیا شرایط ساختش مهیا میشود یا نه، وگرنه به زودى دوست دارم برگردم ایران.
بعضی از چهرههای مشهور سینمای ایران در فیلمهایی بازی میکنند که مطابق میل مردم نیست و حتی در بعضی مقاطع باعث به جوش آمدن خون طرفدارانشان نیز میشوند. دوست دارم بدانم مردمی که در سوپراستار شدن یک فرد نقش بسزایی داشتهاند تا چه حد حق اعتراض به انتخابها و تصمیمات ستاره موردعلاقهشان دارند؟
بعضی موقعها بازیگران در فیلمی بازی میکنند که از نظر هنری جالب نیست؛ این در تمام دنیا یک مسئله طبیعى است. بازیگر هم مثل دیگر گروهها، فیلمنامه را میخواند و تصمیم میگیرد که حداکثر تلاشش را بکند تا یک اثر خوب خلق شود، حالا به هر دلیل در مرحله ساخت این اتفاق نمیافتد؛ به نظرم، مقصر چنین اتفاقی تمام تیم است، نه یک شخص!
ولی آنی که در بعضی مواقع باعث به جوش آمدن خون طرفدارانش میشود، شاید بازى در فیلمهایی است که نیت ساختن شان خلق یک اثر هنرى نیست. مردم هم حق دارند عصبانى بشوند، چون مردم هنرمند را به آن جایگاه میرسانند و همان مردم هم هستند که میتوانند آن را سلب کنند.
برخی میگویند بهرام رادان برای حضور در فیلمهای خارجی به کانادا سفر کرده است. آیا طی مدتی که در ایران نبودهای، پیشنهادی برای حضور در فیلمهای خارجی داشتهای؟
پیشنهاد بازی در فیلمهای خارجی برای اکثر بازیگران ما وجود دارد، نه تنها برای من. چیز عجیبى نیست، ولی من فعلا تصمیمی ندارم.در کل کارهایى که پیشنهاد شده برایم جذاب نبودهاند، باید اینقدر خوب باشند که باعث مباهات مردم ام باشم، چون دوست ندارم به هر قیمتی این کار را بکنم.
دوست دارم اولین نویسندهای باشم که زمان حضور دوباره بهرام رادان در ایران را اعلام میکنم. آیا سورپرایز خاصی برای طرفدارانت داری که بشود از این رسانه اطلاعرسانی کرد؟
فعلا سورپرایزی ندارم. اتفاقات عجیب و غریبى که در مملکت ما میافتد، اینقدر سورپرایز دارد این روزها که دیگر جایى براى سورپرایز ما نمیگذارد! برگشتن من هم انشالله به زودى… امیدوارم سینمایمان زنده باشد، مردم مان عاقبت به خیر شوند و همانجوری زندگی کنیم که دلمان میخواهد.
منبع: روزنامه دنیای اقتصاد
حاتم پور در انتهای صحبت هایش نیز درباره فعالیت ها و برنامه ریزی های جدید این موسسه در ماه های آینده توضیح داد: «در اسفند ماه و بعد از انتشار آلبوم های جدید حمید عسکری و رضا یزدانی برای این دو چهره هم برنامه هایی را در نظر گرفته ایم که به محض انتشار آلبوم جدید، این برنامه ها را روی صحنه خواهیم برد.
در مورد شایعه ممنوع الکاری مازیار فلاحی هم این توضیح را لازم می دانم که این شایعه کاملا بی اساس است و کاملا آن را تکذیب می کنم. مازیار بهمن ماه و اسفند ماه در قزوین و بندرعباس مجوز اجراهای زنده اش صادر شده و در صورت انتشار آلبومش قبل از عید نوروز، حتما در تهران هم برای ایشان اجراهایی را در نظر خواهیم گرفت.»
این روزها بازی او را در سه نقش متفاوت در سهمجموعه تلویزیونی از سه شبکه متفاوت شاهد هستیم.
مجموعه «فاصلهها» اولین تجربه بازی نیما شاهرخ شاهی در تلویزیون محسوب میشود. اما وی پیش از حضورش در مجموعههای تلویزیونی، در فیلمهای سینمایی زیادی همچون «مکس»، «پارکوی»، «دایره زنگی»، «کیش و مات»، «مجنون لیلی» و… بازی کرده است.
شاهرخشاهی متولد ۱۷ مرداد ۱۳۶۰ است و در رشته مهندسی عمران به تحصیل پرداخته. بازیگر مجموعههای تلویزیونی «فاصلهها»، «ملکوت» و «شمسالعماره» که این روزها فیلم سینمایی «آینههای روبرو» را هم بر پرده دارد، در گفتوگو با ما از بازی در سینما و تلویزیون میگوید.
شما را میتوان از جمله بازیگرانی دانست که به طور مستمر فعالیت خود را در عرصه های سینما و تلویزیون حفظ کرده اید و هر چند وقت یکبار شاهد حضور و فعالیت شما در این دو مدیوم هستیم. ملاکهای انتخابتان برای بازی در این دو رسانه چیست و بر چه اساسی دست به انتخاب میزنید؟
به نظر من بازیگری خوب است که بتواند همزمان بازی در سینما و تلویزیون را تجربه کند و رابطه خود را به طور مستمر با این دو عرصه حفظ کند. فکر میکنم قبل از هر چیز باید به این نکته اشاره کنم که به نظر من در حال حاضر ما اصلا سینمایی نداریم و سینمای ما در حال مرگ است.
سال گذشته بود که در همین زمانها در مجموعه دختران حوا و سه فیلم سینمایی بازی میکردم. اما امسال جایگاه سینما در شرایط فعلی من چیست؟ از عید تاکنون دو پیشنهاد داشتم که چندان باب میلم نبود و نپذیرفتم و فقط در اولین فیلم سه بعدی ایران به نام آقای الف بازی کردم.
البته این وضعیت طبیعی هم هست. در فیلم های سینمایی که سال گذشته بازی کردم، بخشی از هزینه کار را کارگردان بر عهده گرفت و بازیگر نقش مقابل من هم مقداری سرمایه گذاری کرد و به نظر من همین افراد هستند که سینما را زنده نگه داشتهاند.
اگر دقت کنید تهیه کنندگان قدیمی و با تجربه سینمای ایران کمتر اقدام به تهیه فیلم میکنند. زیرا میبینند که هزینه فیلم بر نمیگردد و کار فروش نمیکند. در حالی که حداقل هزینه ای که برای یک فیلم سینمایی صرف میشود، ۸۰۰میلیون تومان است.
با این شرایط بازیگران هم گاهی ناچار میشوند تا از بعضی ملاکهای خود چشم پوشی کنند و اگر میبینیم که با وجود این شرایط باز هم سر یک کار حاضر میشوند یا به خاطر آن است که بخواهند
سینما را تجربه کنند یا به دلیل رفاقت و دوستی با کارگردان یا تهیه کننده راضی میشوند تا دستمزد کمتری بگیرند که از طرفی شرایطی به وجود بیاید تا بودجه ای که در اختیار دارند، جوابگوی خرج و مخارج ساخت فیلم شان بشود که باز هم این اتفاق نمی افتد.
در مورد بازی در تلویزیون هم باید بگویم که من هیچ وقت نسبت به بازی در تلویزیون گارد نگرفتهام. همیشه صبر میکردم تا فیلمنامه و نقشی خوب به من پیشنهاد شود و بعد در آن کار بازی کنم. خیلی از افراد به من میگفتند که تو بازیگر سینما هستی و تجربه بازی در فیلم هایی را هم داری که موفق بودهاند.
بنابراین ممکن است اگر دوباره در یک کار تلویزیونی بازی کنی، پیشنهادات سینمایی ات کم و همین باعث فاصله گرفتن تو از سینما شود. ولی اصلا اینگونه نبود و حتی میتوانم بگویم که پیشنهادات من در سینما بعد از بازی در چند قسمت محدود از مجموعه شمس العماره یا بعد از آن سریال فاصلهها چند برابر شد.
بعد از این سریالها هم بلافاصله مجموعه ملکوت در ماه رمضان پخش و این پیشنهادات بیشتر هم شد. نظرم این است که در شرایط فعلی این فقط فیلمنامه خوب است که میتواند مخاطب را جذب کند.
حالا این فیلمنامه میتواند متعلق به حوزههای مختلفی باشد و فرقی هم ندارد. حرفه بازیگری در حال حاضر به لحاظ درآمدی وضعیت چندان خوبی ندارد. بعضی از بازیگران از جمله خود من که مهندس هستم و از این راه در آمد کسب میکنم، شغل دومیدارند.
ولی منبع در آمد بعضی از آنها تنها همین حرفه است. وقتی این شرایط پیش بیاید، مجبور هستی بعضی از مسائل را نادیده بگیری. به طور کلی با شرایط تولید کم سینما و تلویزیون و وضعیت بودجهها، فشار کاری زیادی برای بازیگران و فیلمسازان به وجود می آید که این حالت آنها را ناچار میکند گاهی اوقات از بعضی مسائل چشم پوشی کنند.
حتی تلویزیون در حال حاضر اقدام به پخش سریالهای قدیمی خود کرده است.البته این توجیه خوبی نیست برای اینکه بخواهی در هر اثری بازی کنی. چراکه بعضی اوقات شرایطی ناخواسته به وجود می آید که در یک کار بازی میکنی که نتیجه و کیفیت نهایی آن برایت قابل پیشبینی نیست. این شرایط برای من هم پیش آمده است و از حضور در بعضی کارها پشیمان شدهام.
در سریال دختران حوا نقش فردی به نام کامران را بازی میکنید که به نوعی بهدنبال انتقام گرفتن از همسر برادر خود است. چرا که وی را در ماجرای مرگ برادرش مقصر میداند. نقشهای شما در حوزههای سینما و تلویزیون غالبا یک نوع ویژگی سرکشی و طغیانگری دارد.
فکر میکنم اصولا نقشهای منفی، طغیانگر و روانپریشانه را میتوانم بهتر از نقشهای دیگر بازی کنم. در یک دوره ای چند نقش با این ویژگیها را مثل فیلم سینمایی پارک وی بهدنبال هم بازی کردم و از آن زمان به بعد تا مدتی اکثر پیشنهادهایم به فیلم هایی در ژانر وحشت مربوط میشد و نقشهای
پیشنهاد شده غالبا فردی پرخاشگر، روان پریش و عصیانگر بود. متاسفانه به دلیل برخی مشاوره های غلط در آن زمان درباره اینکه اگر دوباره در این نقش بازی کنی کلیشه میشوی برخی از پیشنهادها را نپذیرفتم. در حالی که اکنون خودم خلاف این نظر را دارم.
فکر میکنم بحث کلیشه شدن در کار نیست و اهمیت چندانی ندارد. زیرا اگر به لطف خدا تاکنون توانستهام بازیگر باقی بمانم و به فعالیت خودم ادامه بدهم به دلیل این است که سعی کردهام کارهای متفاوتی را تجربه کنم و نقشی که بر عهدهام هست را به خوبی در بیاورم.
اگر در حال حاضرمیتوانستم به شرایط چند سال پیش برگردم، حتما پیشنهاد بازی در آن نقشها را قبول میکردم. چراکه اتفاقا از این طریق است که بازیگران میتوانند توانایی خود را ثابت کنند. اگر دقت کنید برخی از بازیگران برای بازی در نقشهایی مشخص در ژانر هایی خاص تبحر دارند و با این ویژگی شناخته میشوند و من هیچ اشکالی در این اتفاق نمیبینم.
در حال حاضر هم پیشنهادهایی که صورت میگیرد و فیلمنامههایی که به دستم میرسد، تقریبا به این ویژگیها نزدیک است و من از این قضیه ناراحت نیستم. وقتی کسی در موقعیتی دارای مهارت است چه اشکالی وجود دارد که بخواهد از آن استفاده کند؟
به نظر میرسد نقش کامران گذشته از همه ویژگیهایش از نظر کمیت چندان محوری نیست؟
به نظر من کمیت و حجم نقش اصلا اهمیتی ندارد. زیرا در بسیاری از مجموعهها شاهد آن هستیم که شخصیت اصلی داستان از اواسط قصه وارد کار میشود. خود من هم از آن دسته بازیگرانی نیستم که نسبت به کوتاه بودن یک نقش حساسیت داشته باشم.
اتفاقا فکر میکنم بازیگری موفق است که بتواند نقشهای کوتاه را ماندگار و اثرگذار بازی کند. حتی بعضی از بازیگران تخصص شان بازی تاثیر گذار در نقشهای کوتاه است و این نقشهای هر چند کوتاه را به نوعی بازی کردهاند که تا سال های سال در ذهن مردم مانده است.
این روزها بازی شما را در مجموعه های میلیاردر و مرد نقره ای هم شاهد هستیم. چه تحلیلی از نقشهایتان در این دو مجموعه دارید؟
من قبل از این تجربه همکاری با آقای سهیلی زاده را داشتم و همیشه از همکاری با ایشان لذت میبرم. فاصلهها اولین تجربه جدی من در تلویزیون بود که با کارگردانی آقای سهیلی زاده صورت گرفت.
بعد از این سریال اتفاقات خوبی در سینما و تلویزیون برای من پیش آمد و این اتفاق باعث شده است تا هر وقت ایشان به من پیشنهاد همکاری بدهند، قبول کنم.
گذشته از این حضور بازیگران خوبی مثل گوهر خیر اندیش، ایرج راد، یکتا ناصر، پوریا پورسرخ، امیر حسین رستمی و بقیه بازیگران در دختران حوا باعث میشد جذابیت و کشش داستان بیشتر شود.
من بعد از بعضی از بازیگران به مجموعه دختران حوا پیوستم و گویا با توجه به ویژگی های شخصیت کامران صحبتهای آقای سهیلی زاده و آنها هم بر این بوده که من در این نقش بازی کنم.
خوشبختانه با وجود آنکه حضور این نقش چندان زیاد نیست، اما بازتاب های مخاطبان نشان میدهد که نقش در آمده است. نقش کامران در مجموعه دختران حوا با وجود آنکه نقش اصلی نیست، اما بخشهایی از داستان را پیش میبرد و کاراکتری تاثیرگذار است.
در ماجرای مرگ برادرش، همسر او را مقصر میداند و قصد دارد که بهگونهای از او انتقام بگیرد. اما به نظر من با یک شخصیت منفی روبهرو نیستیم.
به نظرم سریال دختران حوا متن خوبی داشت و من، آقای سهیلی زاده و زامیاد سعدوندیان نویسنده این مجموعه در طول کار تعامل خوبی با هم داشتیم و با هم درباره نقش مشورت میکردیم. در سریال میلیاردر هم نقش پسر رئیس شرکتی را بازی میکنم که فردی بسیار ساده است و درگیر اتفاقاتی میشود
. این سریال در واقع دومین تجربه همکاری من با علیرضا امینی است. کارگردانی کاربلد که جنس کارش را به خوبی میشناسد.
نقش دانیال در سریال مرد نقرهای هم با پیچیدگیهای زیادی همراه بود و تنش های زیادی داشت.اما تلاش کردم از تجربیاتم استفاده کنم تا این نقش را بهخوبی دربیاورم. هنگام تولید این سریال روزانه ۱۶ – ۱۵ ساعت کار میکردیم مسلما فشردگی کار برایمان دشواریهای خودش را داشت، ضمن اینکه پیچیدگی نقشهم این دشواری را بیشتر میکرد.
یک ویژگی بارز این کار هم علاوه بر داشتن داستان معماگونه و عجیب، این بود که پایان آن مثل بسیاری از سریالها خوش نیست. زیرا مخاطبان سریالها دیگر از این نوع پایان بندیهای تکراری خسته شدهاند و تمایل دارند تا شاهد آثاری باشند که بهگونهای متفاوت به پایان میرسند و گمان میکنم مرد نقرهای توانسته است در این زمینه موفق عمل کند.
منبع:تهران امروز